سیره و زندگی نامه حضرت اميرمؤمنين عليه ‏السلام

نام و نسب شريف امام علی عليه ‏السلام

امام علىّ فرزند ابى‏طالب فرزند عبدالمطّلب فرزند هاشم فرزند عبد مناف فرزند قصى فرزند كلاب فرزند مرّة فرزند كعب فرزند لؤى.

كنيه‏ هاى امام علی عليه ‏السلام:

أبوالحسن، أبوالحسين، أبو تراب، أبو الريحانتين، أبو السبطين[1].

لقب‏ هاى امام علی عليه ‏السلام:

أميرمؤمنان، يعسوب الدين والمسلمين: «پيشواى بزرگ دين و مسلمانان»، مُبير الشرك والمشركين: [از بين برنده شرك و مشركان]، قاتل الناكثين والقاسطين والمارقين: [كشنده عهدشكنان، ستمگران و خارج شدگان از دين]، مولى المؤمنين: [مولاى اهل ايمان]، مرتضى: [پسنديده]، نفس الرسول: [جان رسول خدا]، أخو الرسول: [برادر رسول خدا]، زوج البتول: [همسر زهراى بتول]، سيف اللّه‏ المسلول: [شمشير بركشيده خدا عليه ‏السلام]، أمير البررة: [امير نيك‏كرداران]، قاتل الفجرة: [كشنده تبهكاران]، قسيم الجنّة والنّار: [قسمت كننده بهشت و جهنم]، صاحب اللواء: [پرچمدار اسلام]، سيّد العرب: [سرور عرب]، خاصف النعل: [وصله زننده كفش رسول خدا صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله ]، كشّاف الكرب: [بر طرف كننده گرفتاريها]، الصدّيق الأكبر: [بزرگترين راست كردار]، ذوالقرنين: [داراى سرورى شرق و غرب]، الهادي: [هدايتگر]، الفاروق: [جدا كننده ميان حق و باطل]، الداعي: [دعوت كننده به حق]، الشاهد: [گواه روز جزا]، باب مدينة العلم: [درب شهر علم]، الوالي: [سرپرست مؤمنان]، الوصيّ: [وصى رسول خدا]، النبأ العظيم: [خبر بزرگ]، و...

ابن شهر آشوب به نقل از صاحب كتاب الأنوار مى‏گويد: براى اميرمؤمنان علىّ
ابن ابى‏طالب عليه ‏السلام در كتاب خداى والا مرتبه سيصد اسم است، و أمّا در روايات خدا به آن آگاه است.

خداوند براى او نام‏هايى قرارداد كه در قرآن تكرار شده است، و آن‏ها را در آيات محكم سوره‏ها مى‏خوانى، در سوره‏هاى حجر و نمل و پيش از آن‏ها أنفال، و در سوره صاد و در سوره زمر. و گفته‏اند كه نام او در تورات و انجيل آمده است تلاوت كنندگان كتاب‏هاى آسمانى پيشين او را مى‏شناسند. و خدا او را برگزيد و پسنديد كه براى پيامبر برادر، و براى زهراى بتول برترين برتران، شوهر باشد.[2]

پدر بزرگوار امام علی عليه ‏السلام:

بزرگ سرزمين مكه، ياور دين، سرور ما ابوطالب فرزند خيررسان به خلق و ساقى حجاج، پير ستايش‏ها، پدر سروران، عبدالمطّلب.

از فاطمه بنت اسد نقل شده كه چون نشانه‏هاى وفات عبدالمطلب آشكار شد به فرزندانش فرمود: چه كسى عهده دار سرپرستى محمّد مى‏شود؟

همه گفتند: او زيرك‏تر از ما است، بگوييد خود اختيار كند.

عبدالمطّلب گفت: اى محمّد! جدّ تو عازم سفر قيامت است، كدام يك از عموها و عمّه‏هايت را مى‏خواهى كه عهده‏دار سرپرستى‏ات شود؟ حضرت به چهره‏هاى آنان نگاه كرد آنگاه آرام به سوى ابوطالب رفت[3].

پيامبر اعظم صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله  فرمود: من چهار چيز را از پروردگارم خواستم و او بخشنده آنان به من است إن شاء اللّه‏ تعالى: آمنه دختر وهب، و عبداللّه‏ فرزند عبدالمطّلب، وابوطالب فرزند عبدالمطلب، و مردى از انصار...[4].

و به راستى ابوطالب در سرپرستى پيامبر عاشقانه عمل كرد، و حمايت از
اسلام را آشكار نمود، و در برابر كفر و جاهليت همچون سدّ استوار ايستاد، پس بشنو كه مى‏گويد:

سوگند به خدا هرگز دست هيچ يك از آنان به تو نخواهد رسيد مگر اينكه مرا دفن كنند و سرم را بر خاك بگذارند. رسالت خود را آشكار كن، هيچ كاستى و خوارى بر تو نيست و به اين مژده‏ات باد و از تو ديده‏ها روشن. مرا (به اسلام) فرا خواندى و مى‏دانم كه تو خيرخواه من هستى، و به راستى راست گفتى و از دير باز امين بوده‏اى، و به راستى مى‏دانم كه دين محمّد از بهترين دين‏ها براى بشر است.

مادر امام علی عليه ‏السلام:

فاطمه بنت أسد از سروران عصر خود در همه فضيلت‏ها و بزرگواريهاست، و او از پيشگامان در ايمان به خدا و پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله  اوست، او پس از ده نفر يازدهمين نفر بود كه اسلام را پذيرفت، رسول خدا صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله  او را گرامى مى‏داشت و به او احترام مى‏كرد، و او را مادر خوب خطاب مى‏كرد، چون وفاتش فرا رسيد به آن حضرت سفارش كرد و حضرت سفارش او را پذيرفت، و بر او نماز خواند و در قبرش فرود آمد و پس از اينكه لباس (مبارك) خود را بر او پوشاند در قبرش خوابيد، اصحاب به او عرض كردند: اى رسول خدا! آنچه را ديديم كه با او انجام دادى با هيچ كس انجام نداده‏اى.

فرمود: هيچ كس پس از ابوطالب نيكوكارتر از او به من نبود، جامه خود را بر او پوشاندم تا از جامه‏هاى بهشتى بر او بپوشانند، و در قبر او خوابيدم تا فشار قبر بر او آسان گردد[5].

ولادت حضرت اميرمؤمنين  عليه ‏السلام:

روز جمعه سيزدهم ماه رجب سال سى عام الفيل، بيست و سه سال پيش از
هجرت در مكه مكرمه در بيت الحرام در داخل كعبه مقدس به دنيا آمد، و اين فضيلتى است كه خداوند ويژه او كرد. چون پيش از او و نه پس از او هيچ كس در داخل كعبه بدنيا نيامده است جز او.[6]

اوصاف امام علی عليه ‏السلام:

رسول خدا صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله  فرمود: هر كس مى‏خواهد به ابراهيم در حلمش، و به نوح در حكتش، و به يوسف در زيبايى‏اش بنگرد پس به علىّ بن ابى‏طالب نگاه كند[7].

در روايت ديگرى از آن حضرت صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله  نقل شده كه فرمود: هر كس مى‏خواهد به آدم در دانشش، و به نوح در فهمش، و به ابراهيم در شكيبايى‏اش، و به يحيى بن زكريا در زهدش، و به موسى در دلاورى‏اش بنگرد به علىّ بن ابى‏طالب نگاه كند[8].

پيشگامى امام علی عليه ‏السلام در اسلام:

همه راويان و تاريخ نويسان اتفاق نظر دارند كه امام اميرمؤمنان عليه ‏السلام در پذيرش اسلام پيشگام بوده است.

از رسول خدا صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله  نقل شده كه خطاب به دخترش فاطمه زهرا عليهاالسلام فرمود: من تو را به همسرى پيشگام‏ترين امتم در اسلام درآوردم[9].

و از آن حضرت صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله  نقل شده است كه فرمود: اى على! تو نخستين مردم در ايمان آوردن به خدا هستى[10].

 

از عمر نقل شده كه گفت: من و ابوعبيده و ابوبكر و گروهى از اصحاب حضور داشتيم كه رسول خدا صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله  بر شانه علىّ زد و فرمود: تو نخستين مؤمنان در ايمان و نخستين مسلمانان در اسلام هستى[11].

ابن اسحاق مى‏گويد: از ميان اصحاب رسول خدا صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله  نخستين كسى كه از او پيروى كرد و به او ايمان آورد علىّ بن ابى‏طالب بود در حالى كه نه سال داشت، و از معاذة دختر عبداللّه‏ عدويه نقل شده كه گفت: از علىّ بن ابى‏طالب بر روى منبر رسول خدا صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله شنيدم فرمود: من بزرگترين راست كردارم، ايمان آوردم پيش از اينكه ابوبكر ايمان بياورد، و اسلام آوردم پيش از اينكه ابوبكر اسلام بياورد[12].

برخى از آيات نازل شده در حق امام علی عليه ‏السلام:

1ـ سخن خداوند متعال كه فرمود: «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ»[13].

«تو فقط هشدار دهنده‏اى و هر قومى را راهنمايى است».

از ابن عباس نقل شده كه گفت: چون آيه نازل شد رسول خدا صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله  دست مبارك خود را بر سينه گذارد و فرمود: من هشدار دهنده و راهنماى هر قومى هستم و به شانه على عليه ‏السلام اشاره كرد و فرمود: تويى راهنما، هدايت يافتگان پس از من به وسيله تو هدايت مى‏يابند[14].

2ـ سخن خداى متعال كه فرمود: «وَ تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ»[15] «وگوش‏هاى فراگيرنده آن را نگاه دارد».

رسول خدا صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله  اين آيه را قرائت فرمود: «وَ تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ»، سپس رو به علىّ
كرد و فرمود: از خدا خواستم كه آن را گوش‏هاى تو قرار دهد. على عليه ‏السلامفرمود: پس چيزى را از رسول خدا صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله نشنيدم كه آن را فراموش كنم[16].

3 ـ سخن خداى عزّ وجلّ: «الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ»[17].

«كسانى كه مالشان را شب و روز، [و] نهان و آشكار انفاق مى‏كنند پاداش آنها نزد پروردگارشان است و نه بيمى بر آنهاست و نه محزون شوند».

نزد امام (على) عليه ‏السلام چهار درهم بود، درهمى را شب انفاق كرد، و درهمى را روز، و درهمى را در نهان انفاق كرد، و درهمى را آشكارا، رسول خدا صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله فرمود: چه چيزى تو را بر اين كار واداشت؟ عرض كرد: تا از جانب خدا استحقاق آنچه را به من وعده داد پيدا كنم. پس اين آيه درباره آن حضرت نازل شد[18].

4 ـ سخن خداى عزّ وجل كه فرمود: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ»[19]، «البته كسانى كه ايمان آورده و اعمال شايسته كردند، آنهايند كه بهترين آفريدگانند».

از جابر نقل شده كه گفت: خدمت رسول خدا صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله  بودم كه على عليه ‏السلام آمد، رسول خدا صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله  فرمود: سوگند به آنكه جانم در دست اوست فقط اين وشيعيانش در روز قيامت كاميابانند. اين آيه كريمه درباره او نازل شده است. پس اصحاب رسول خدا صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله  چنين بودند كه هر گاه علىّ مى‏آمد مى‏گفتند: بهترين آفريدگان آمد[20].

5 ـ سخن خداوند متعال كه فرمود: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»[21]
«پس اگر نمى‏دانيد از اهل ذكر (آگاهان) بپرسيد» از جابر جعفى نقل شده كه گفت: چون اين آيه نازل شد على عليه ‏السلام فرمود: اهل الذكر ما هستيم[22].

6ـ سخن خداى سبحان كه فرمود: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَكُونُوا مَعَ الصّادِقِينَ»[23]، «اى كسانى‏كه ايمان آورده‏ايد! از خدا پروا كنيد و باراستگويان باشد».

ابن مردويه از ابن عبّاس درباره «وَ كُونُوا مَعَ الصّادِقِينَ»نقل كرده كه گفت: «با علىّ بن أبى‏طالب باشيد[24].

7ـ سخن خداى عزّ وجلّ كه فرمود: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ»[25]، «اى پيامبر! آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده ابلاغ كن؛ و اگر نكنى رسالت او را انجام نداده‏اى، و خدا تو را از [گزند] مردم نگاه مى‏دارد».

از ابو سعيد نقل شده كه گفت: اين آيه «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن ربِّك»در روز غديرخم درباره علىّ بن ابى‏طالب عليه ‏السلام نازل شد.[26]

آنچه ذكر شد برخى از آياتى بود كه درباره خصوص آن حضرت نازل شده است و اما آياتى كه در حق اهل بيت نازل شده و شامل آن حضرت هم مى‏شود بسيار است، برخى از آنها از اين قرار است:

1ـ آيه: «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى»[27]، «بگو: من  بر  اين  [رسالت] مزدى از شما نمى‏خواهم مگر محبّت و دوستى خويشان [و  اهل بيت ]را».

 

2ـ آيه: «فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَك مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ...»[28]، «پس هر كه با وجود دانشى كه [درباره عيسى] سوى تو آمد با تو محاجه كرد بگو: بياييد پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و نفوسمان و نفوستان را فرا خوانيم، سپس [به درگاه خدا ]تضرّع كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم».

3ـ سوره «هَلْ أَتى عَلَى الاْءِنْسانِ».

4ـ آيه: «إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً»[29]، «جز اين نيست كه خدا مى‏خواهد آلودگى را از شما اهل بيت بزدايد و شما را كاملا پاكيزه گرداند».

برخى از سخنان كه درباره حضرت عليه ‏السلام گفته شده است:

ـ از عمر نقل شده است كه گفت: زنان ناتوانند از اينكه فرزندى همچون علىّ بن ابى‏طالب بزايند، اگر علىّ نبود عمر هلاك شده بود[30].

ـ و نيز از او نقل شده است كه گفت: به خدا پناه مى‏برم اى ابا الحسن! از روزى كه زنده باشم و تو نباشى[31].

ـ از عائشه نقل شده است كه گفت: مى‏ديدم ابابكر زياد به چهره علىّ نگاه مى‏كند. گفتم: اى پدر! مى‏بينم زياد به چهره علىّ نگاه مى‏كنى! گفت: از رسول خدا صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله  شنيدم كه مى‏فرمود: نگاه كردن به صورت علىّ عبادت است[32].

ـ از شعبى نقل شده كه گفت: ابوبكر به علىّ بن أبى‏طالب عليه ‏السلام ـ كه پيش مى‏آمد ـ
نگاه كرد و گفت: كسى كه خوشحال مى‏شود از اينكه بنگرد به نزديك‏ترينِ مردم به پيامبر خود صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله در خويشاوندى، و به نيكوترين آنان نسبت به او در جايگاه و منزلت، و به برترين آنان در پيشگاه خداوند در رنج ديدن [در راه اسلام]، و به با عظمت‏ترين آنان بر او پس به علىّ نگاه كند[33].

ـ از عروة نقل شده كه گفت: مردى در حضور عمر نسبت به علىّ بد گفت، عمر گفت: صاحب اين قبر محمّد بن عبداللّه‏ بن عبدالمطّلب را مى‏شناسى و نيز علىّ بن ابى‏طالب بن عبدالمطّلب را، علىّ را جز به نيكى ياد نكن، كه اگر او را بيازارى صاحب اين قبر را آزرده‏اى[34].

ـ از معقل بن يسار نقل شده كه گفت: از ابوبكر شنيدم مى‏گفت: علىّ بن ابى‏طالب عليه ‏السلام از خاندان رسول خدا صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله  است[35].

ـ عمر گفت: سه ويژگى به علىّ بن ابى‏طالب داده شده كه اگر يكى از آنها را من داشتم برايم محبوب‏تر بود از اينكه همه نعمت‏هاى دنيا را داشته باشم[36].

گفته شد: اى امير! آنها چيست؟ گفت: ازدواج با فاطمه دختر رسول خدا صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله ، سكونت او با پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله  در مسجد كه برايش حلال بود، و پرچمدارى روز خيبر[37].

مثل همين از فرزند عمر نيز نقل شده است[38].

ـ جابر بن عبداللّه‏ انصارى مى‏گويد: روزى بر عايشه وارد شدم و به او گفتم: درباره علىّ بن ابى‏طالب چه نظرى دارى؟ سر به زير انداخت، اندكى بعد سر خود را بالا آورد و گفت:

 

چون طلاى ناخالص بر سنگ عيار ماليده شود، بدون شك ناخالصى‏هايش آشكار شود. و در ما ناخالصى است و طلاى خالص علىّ است، و او در ميان ما همچون سنگ عيار است.[39]

ـ از مجمع نقل شده كه گفت: از عائشه درباره علىّ پرسيدم، گفت: از محبوب‏ترين مردم نزد رسول خدا صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله  پرسيدى[40].

ايمان، يقين و تقواى امام علی عليه ‏السلام:

از حضرت عليه ‏السلام نقل شده كه فرمود: اگر پرده‏ها كنار رود بر يقين من افزوده نمى‏شود.[41]

و نيز از آن حضرت عليه ‏السلام نقل شده كه فرمود: معبودا! من تو را به خاطر بيم از كيفرت نمى‏پرستم، و نه به خاطر طمع به پاداشت، بلكه چون تو را شايسته پرستش يافتم تو را مى‏پرستم.[42]

و نيز از آن حضرت عليه ‏السلام نقل شده كه فرمود: سوگند بخدا! اگر هفت اقليم را با آنچه در زير آسمانهاست به من دهند تا خدا را نافرمانى كنم به اينكه پوست جوى را از دهان مورچه‏اى ناروا بگيرم، چنين نخواهم كرد.[43]

زهد امام علی عليه ‏السلام:

عمرو بن قيس مى‏گويد: على عليه ‏السلام را ديدند كه جامه وصله دار پوشيده است. ازاو درباره‏آن‏پرسيدند فرمود: مؤمن‏از اين پيروى‏مى‏كند و دل باآن خاشع‏مى‏شود.[44]

عمر بن عبدالعزيز مى‏گويد: زاهدترين مردم در دنيا علىّ بن ابى طالب است[45].

 

از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: به راستى خداوند بر پيشوايان عادل و حق واجب كرده است كه خود را با مردم ناتوان همسو كنند[46].

شجاعت و نيروى الهى امام علی عليه ‏السلام:

حضرت فرمود: هيچ باكى ندارم كه مرگ سراغ من بيايد يا من سراغ مرگ بروم.[47]

از رسول خدا صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله  نقل شده كه فرمود: به راستى نبرد علىّ بن ابى‏طالب با عمرو بن عبدودّ برتر است از عمل امّتم تا روز قيامت[48].

آن حضرت درب خيبر را از جا كند و آن را پلى بر روى خندق قرار داد تا لشكر اسلام از آن عبور كند[49].

تواضع و فروتنى امام علی عليه ‏السلام:

روزى سواره بيرون آمد و اصحاب به دنبالش راه افتادند، حضرت رو به آنان كرد و فرمود: كارى داريد؟ عرض كردند: خير، لكن دوست داريم در ركاب شما باشيم. فرمود: برگرديد، كه صداى كفش‏ها پشت سر مردان [كم ظرفيت] موجب تباهى دل‏هاى نابخردان است[50].

و به كسى كه او را مى‏ستود مى‏فرمود: من كمتر از آنم كه بر زبان آوردى، وبرتر از آنم كه در دل دارى[51].

جود و بخشش امام علی عليه ‏السلام:

 

او كسى است كه انگشتر خود را در حال نماز به مسكين داد و خداوند درباره او اين آيه را نازل كرد: «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ»[52] «ولىّ و سرپرست شما تنها خدا و رسول اوست  و كسانى كه ايمان آورده‏اند؛ همان‏ها كه نماز را برپا مى‏دارند و در حال ركوع زكات مى‏دهند».

عدل امام علی عليه ‏السلام:

مهمانى بر امام حسن عليه ‏السلام وارد شد و او پيمانه‏اى از عسل را از قنبر كه خزانه‏دار بيت المال بود قرض گرفت، چون اميرمؤمنان عليه ‏السلام به تقسيم عسل بر مسلمانان اقدام كرد ديد يكى از مشك‏هاى عسل كم دارد، از قنبر درباره آن پرسيد، و او خبر را به حضرت داد، حضرت فرزندش امام حسن را خواست و به او فرمود: چه باعث شد كه بخشى از عسل را پيش از اين كه قسمت شود بردارى؟

امام حسن عليه ‏السلام پاسخ داد: آيا ما در آن حقى نداريم؟ هرگاه گرفتيم آن را بر مى‏گردانيم.

فرمود: پدرت به قربانت! در آن حق دارى، لكن درست نيست پيش از اين كه مسلمانان به حق‏شان برسند تو از حق خود بهره‏مند شوى...

آنگاه يك درهم به قنبر داد و فرمود: تا جايى كه مى‏توانى با آن بهترين عسل را بخر، قنبر عسل را خريد و حضرت آن را در ظرفش قرار داد و درب آن را بست[53].

شهادت امام علی عليه ‏السلام:

شب نوزدهم ماه رمضان سال چهلم هجرى فرا رسيد، در حالى كه اميرمؤمنان مى‏فرمود: دروغ نگفته‏ام و به من دروغ نگفته‏اند، اين همان شبى است كه به من وعده داده‏اند، و مى‏فرمود: بارالها! ديدارت را برايم مبارك گردان، بارالها! مرگ را
برايم مبارك گردان[54].

در اين شب در مسجد كوفه به هنگام نماز صبح، ابن ملجم ناپاك و پليد شمشير خود را بر فرق مبارك آن حضرت فرود آورد، و اين ضربت خائنانه از فرق تا مغز پاك آن حضرت را شكافت، اين در حالى بود كه او مى‏فرمود: سوگند به پروردگار كعبه رستگار شدم، و در شب بيست و يكم همان ماه روح پاك و بلندش به ديدار معبود شتافت.

 

[1] ـ راجع موسوعه زيارات المعصومين عليهم‏ السلام، ج 2، ص 3.

[2] ـ مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص 275.

[3] ـ بحارالانوار، ج 35، ص 83، ح 26.

[4] ـ قرب الإسناد، ص 27 چاپ سنگى وص 56، ح 183 (چاپ مؤسّسة آل البيت عليهم‏ السلام)«أبوطالب» در نسخه چاپى افتاده است. بحارالانوار، ج 15، ص 108، ح 51، به نقل از قرب الإسناد.

[5] ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 14.

[6] ـ حاكم نيشابورى مى‏گويد: درباره ولادت امير مؤمنان عليه ‏السلام در داخل كعبه اخبار متواتر است؛ مستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 550 ذيل، ح 6044؛ ونگاه كن: موسوعه زيارات المعصومين  عليهماالسلام، ج 2، ص 4.                                                 

[7] ـ ذخائر العقبى، ص 94.

[8] ـ همان، ص 93.

[9] ـ مسند أحمد، ج 5، ص 26، معجم الكبير طبرانى، ج 20، ص 229، شماره 538، مجمع الزوائد، ج 9، ص 123، شماره 14595 به نقل از آن دو.

[10] ـ حلية الأولياء، ج 1، ص 106، شماره 203.

[11] ـ الرياض النضرة، ج 3، ص 109.

[12] ـ معارف ابن قتيبة، ص 98 ـ 99.

[13] ـ رعد، آيه 7.

[14] ـ تفسير الطبري جامع البيان، ج 13، ص 72.

[15] ـ حاقّة، آيه 12.

[16] ـ تفسير الطبري، ج 29، ص 35.

[17] ـ بقره، آيه 274.

[18] ـ نگاه كن: اسباب النزول واحدى، ص 49 .

[19] ـ بيّنة، آيه 7.

[20] ـ درّ المنثور سيوطى، ج 6، ص 643.

[21] ـ نحل، آيه 43.

[22] ـ ينابيع المودّة، ص 119.

[23] ـ توبه، آيه 119.

[24] ـ درّ المنثور سيوطى، ج 3، ص 517 .

[25] ـ مائده، آيه 67.

[26] ـ اسباب النزول واحدى، ص 112.

[27] ـ شورى، آيه 23.

[28] ـ آل عمران، آيه 61.

[29] ـ احزاب، آيه 33.

[30] ـ مناقب خوارزمى، ص 81، ح 65.

[31] ـ ذخائر العقبى، ص 82 .

[32] ـ الرياض النضرة، ج 3، ص 196 ـ 197.

[33] ـ مناقب خوارزمى، ص 161، ح 193.

[34] ـ منتخب كنز العمّال، ج 5، ص 46 به نقل از تاريخ ابن عساكر، ج 42، ص 519 .

[35] ـ منتخب كنز العمّال، ج 5، ص 43.

[36] ـ حُمْر النَّعَم: الإبل الحُمر، وهي أنفس أموال النَّعم وأقواها وأجلدها، فجعلت كناية عن خير الدنيا كلّه. «مجمع البحرين، ج 1، ص 572».

[37] ـ همان، ج 5، ص 39.

[38] ـ الرياض النضرة، ج 3، ص 158.

[39] ـ نور الأبصار شبلنجى، ص 288 ـ 289.

[40] ـ الرياض النضرة، ج 3، ص 116.

[41] ـ مناقب خوارزمى، ص 375.

[42] ـ بحارالانوار، ج 41، ص 14، ح 4.

[43] ـ نهج البلاغه شرح محمّد عبده، ج 2، ص 218.

[44] ـ كنز العمّال، ج 13، ص 181، ح 36542.

[45] ـ تاريخ مدينة دمشق، ج 42، ص 489.

[46] ـ نهج البلاغه شرح محمّد عبده، ج 2، ص 188.

[47] ـ عقد الفريد، ج 1، ص 122.

[48] ـ مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص 138 به نقل از واقدى و خطيب خوارزمى، بحارالانوار، ج 41، ص 91 به نقل از مناقب.

[49] ـ كشف الغمّة، ج 1، ص 215.

[50] ـ المحاسن، ص 629، ح 104. والنوكى: الحمقى.

[51] ـ نهج البلاغه شرح محمّد عبده، ج 4، ص 19، شماره 83.

[52] ـ رجوع كن به مجمع البيان و غير آن از تفاسير درباره آيه 55 از سوره مائده .

[53] ـ مناقب ابن شهرآشوب، ج 2، ص 107. والزِّق: كلّ وعاءٍ اتخذ لشرابٍ ونحوه؛ «لسان العرب، ج 10، ص 143».

[54] ـ بحارالانوار، ج 42، ص 277.

پيامبر اعظم صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله

اسم و نسب پيامبر اعظم  صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله :

سرور پيامبران از اصل و نسبى كريم و گرانمايه، و از عفيف‏ترين و شريف‏ترين دودمان‏ها در كمال و بزرگوارى پا به عرصه دنيا نهاد.

او محمّد، فرزند عبداللّه‏، فرزند عبدالمطّلب، فرزند هاشم، فرزند عبد مناف، فرزند قُصىّ، فرزند كلاب، فرزند مرّه، فرزند كعب، فرزند لؤىّ، فرزند غالب، فرزند فِهر، فرزند مالك، فرزند نضر، فرزند كِنانه، فرزند خُزيمه، فرزند مُدركه، فرزند الياس، فرزند مُضر، فرزند نِزار، فرزند مَعد، فرزند عدنان بود.

ماوردى مى‏گويد: چون از شرح حال نسب او آگاه شوى و پاكى دودمان او را بشناسى، پى مى‏برى كه او از نژاد نياكانى بزرگوار است كه هيچ فرومايه‏اى در ميان آنان نيست، بلكه همه بزرگان و رهبران بوده‏اند، (آرى) شرافت اصل و نسب از شرايط نبوّت است.[1]

كنيه‏هاى پيامبر اعظم  صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله: ابو القاسم، ابو طاهر، ابو الريحانتين، ابو السبطين.

القاب پيامبر اعظم  صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله: مصطفى، منتجب، بشير، نذير، حبيب اللّه‏، سيّد المرسلين، خاتم النبيّين، قائد الغرّ المحجّلين... .

 

مادر پيامبر اعظم  صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله: آمنه دختر وهب، فرزند عبد مناف، فرزند زهره، فرزند كلاب...، كه از نظر نسب و جايگاه بافضيلت‏ترين زن در قريش بود.[2]

زادگاه مبارك پيامبر اعظم صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله :

بنا به روايت مشهور، در مكّه در سال فيل، روز جمعه 17 ربيع الاوّل متولد شد.

حسان بن ثابت دور او جمع شدند و گفتند: چه شده؟ گفت: امشب ستاره احمد ـ كه از تولّد او خبر مى‏دهد ـ طلوع كرد.[3]

همزمان با تولد پيامبر معجزاتى روى داد از جمله: ايوان كسرى [كنگره‏هاى قصر ساسانيان ]فرو ريخت، و آتشكده فارس پس از هزار سال خاموش شد، و درياچه طبريه [ ساوه ]خشكيد.[4]

همسران پيامبر اعظم  صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله:

آن حضرت در بيست و پنج سالگى با حضرت خديجه دختر خويلد ازدواج كرد، او بانويى دورانديش، پر صلابت و گرانمايه بود كه به رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله در ابتداى بعثت او ايمان آورد و با اموال خود در تبليغ رسالت به آن حضرت يارى رساند، به او در جاهليت «طاهره» و «بانوى قريش» مى‏گفتند.

ابن شهرآشوب مى‏گويد: احمد بلاذرى و ابوالقاسم كوفى در كتابهايشان، و مرتضى در شافى، و ابوجعفر در تلخيص روايت كرده‏اند كه: آن بانو هنگام ازدواج با پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله دوشيزه بود.[5]

 

ويژگى پيامبر اعظم  صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله:

پيامبر شكوهمند و بزرگوار بود، صورتش همچون ماه كامل مى‏درخشيد، بوى عرقش خوشبوتر از مشك ناب بود، نه كوتاه قد بود نه دراز قامت... موهايش صاف و مشكى، محاسنش پُرپُشت... و گردنش سيمگون بود.[6]

بعثت آن حضرت صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله:

در روز دوشنبه 27 ماه رجب به پيامبرى مبعوث شد، و در آن هنگام چهل سال از عمر شريفش گذشته بود.

هجرت پيامبر اعظم  صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله:

پس از آنكه كفّار قريش همه توانمنديهاى خود را ـ براى باز داشتن از راه خدا، و زير نظر گرفتن تحرّكات پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله، و تعقيب او، و شكنجه هر تازه مسلمان ـ گرد آوردند، و پس از حصر اقتصادى و اجتماعى كه عليه هاشميّون و ابوطالب ـ در شعب معروف ابوطالب ـ به كار گرفتند، پيامبر به مسلمانان دستور داد كه به مدينه هجرت كنند.

هجرت پيامبر به مدينه از بزرگترين رويدادها و پراهميّت‏ترين وقايع در تاريخ اسلام است كه سرآغاز تشكيل دولت اسلامى و انتشار اسلام راستين شد.

امير المؤمنين عليه‏ السلام فرمودند: پيامبر اكرم صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله مرا خواست و فرمود: قريش هم‏دست شده‏اند تا مرا به قتل برسانند، در رختخواب من بخواب تا من از مكّه  خارج شوم، كه خداوند مرا به آن امر فرموده است.[7] و اين در قول خداى  تعالى  است:

 

«وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُواْ لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللّه‏ُ وَاللّه‏ُ خَيْرُ الْمَـكِرِينَ»[8]؛ و هنگامى كه كافران نقشه مى‏كشيدند كه تو را به زندان بيفكنند، يا به قتل برسانند، يا (از مكّه) خارج سازند، آن‏ها نقشه مى‏كشيدند، و خداوند هم تدبير مى‏كرد، و خدا بهترين چاره‏جويان و تدبير كنندگان است.

اميرالمؤمنين عليه‏ السلام در آن شب كه ليلة المبيت نام گرفت در جايگاه پيامبر خوابيد، و روانداز او را بر خود كشيد و از دورى پيامبر سخت گريست، پس نازل شد قول خداوند عزّ وجلّ درباره على عليه‏ السلام: «وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَآءَ مَرْضَاتِ اللّه‏ِ وَاللّه‏ُ رَءُوفُم بِالْعِبَادِ»[9]؛ بعضى از مردم جان خود را به خاطر خشنودى خدا مى‏فروشند، و خداوند نسبت به بندگان خود مهربان است.

بدين سان مسلمين سال هجرت پيامبر را آغاز تاريخ اسلامى قرار دادند.

حجّة الوداع و حديث غدير:

حجّة الوداع در سال دهم هجرى انجام شد و چون حجّى بعد از آن انجام نشد به اين اسم ناميده شد، و گفته‏اند: چون پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله با مردم در آن [حجّ] وداع [و خداحافظى]كرد وبه آنان اعلام فرمود كه اجلش نزديك است به‏اين نام ناميده شد.

سپس چون پيامبر اعمال حجّ را به جاى آورد و به سوى مدينه باز گشت در روز هيجدهم ذى الحجه به جايگاهى كه به غدير خم معروف است رسيد، در آنجا فرود آمد و مسلمين نيز با وى فرود آمدند. و اين به خاطر نزول آيه قرآن براى نصب اميرالمؤمنين على بن ابى‏طالب عليه‏ السلام به عنوان جانشينى پس از پيامبر در ميان امّت بود، از اين‏رو خداى متعال نازل فرمود: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ»؛
«اى پيامبر آنچه از جانب پروردگارت به تو نازل شد به [ امّت ]برسان»، يعنى در جانشين نمودن على و تصريح به امامت او، «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ واللّه‏ُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ»[10]؛ «اگر چنين نكنى رسالت او را نرسانده‏اى و خدا تو را از [شرّ اشرار ]حفظ خواهد كرد»، پس بدينوسيله به وجوب و ضرورت آن تأكيد كرد، و پيامبر را از تأخير آن برحذر داشت، و حفاظت آن حضرت از سوء قصد و جلوگيرى از سنگ‏اندازى مردم را ضمانت مى‏فرمود... .

آنگاه خطبه‏اى براى مردم ايراد كرد و در آن تصريح فرمود: ... من در ميان شما دو چيز بجاى مى‏گذارم كه اگر به آنها تمسّك كرديد بعد از من هرگز گمراه نمى‏شويد: كتاب خدا و عترت و اهل بيتم، زيرا آنها از يكديگر جدا نمى‏شوند تا در حوض كوثر بر من وارد شوند.

آنگاه با صداى بلند فرمود: آيا من از خود شما بر شما سزاوارتر نيستم؟

گفتند: به خدا بله.

آنگاه وسط بازوان اميرالمؤمنين را گرفت و بالا برد تا سفيدى زير بغل‏هايش آشكار شد، و فرمود: هر كس من سرپرست اويم پس اين على سرپرست او خواهد بود، بار خدايا! دوست بدار هر كه او را دوست دارد، و دشمن بدار هر كه او را دشمن دارد، و يارى كن هر كه او را يارى كند، و واگذار هر كه او را واگذارد.

از كسانى كه تهنيت و تبريك مفصلى به اميرالمؤمنين عليه‏ السلام گفت عمر بن الخطاب بود، او ضمن سخن خود گفت: خوشا بر تو اى اباالحسن! مولاى من و مولاى هر زن و مرد با ايمانى شدى.[11]

 

ساير ويژگيهاى (رفتارى) پيامبر اعظم  صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله :

دانشمندان ما بعضى از ويژگيهاى آن حضرت را در كتاب‏هايشان آورده‏اند، و علامه حلّى در كتاب تذكرة الفقها آنها را گرد آورده است، و ما در اينجا برخى از واجبات و محرّمات بر او را بيان مى‏كنيم:

  1. مسواك زدن.
  2. نماز شب وتر.
  3. قربانى كردن.
  4. شب زنده‏دارى.

5 . أداى قرض هر شخص گرفتار كه از دنيا مى‏رفت.

  1. مشاوره با عقلا.
  2. جلوگيرىِ آشكار از كارهاى زشت كه با آنها برخورد مى‏كرد.

8 . حرام بودن (استفاده از) زكات واجب بر او.

  1. حرام بودن (استفاده از) صدقه مستحبّى بر او.
  2. حرام بودن نوشتن و شعر گفتن بر او، تأكيدى بر حقانيّت و معجزه او مى‏باشد.
  3. هرگاه زره جنگ مى‏پوشيد حرام بود آن را بيرون بياورد تا با دشمن برخورد و پيكار مى‏كرد.
  4. مستحبّات را كه شروع مى‏كرد رها كردن آنها قبل از اتمام، بر او حرام بود.

او سير و پياز و تره ميل نمى‏فرمود، و در حال تكيه غذا نمى‏خورد.

شمّه‏ اى از اخلاق و سيره پيامبر اعظم  صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله:

آن حضرت حكيم‏ترين و بردبارترين و شجاع‏ترين و عادل‏ترين و مهربان‏ترين و بخشنده‏ترين مردم بود، و بر زمين مى‏نشست و بر آن مى‏خوابيد، و كفش و لباسش را وصله مى‏كرد، و گوسفند را مى‏دوشيد، همراه با خدمت‏كار خسته آرد مى‏كرد، از
صدقه استفاده نمى‏كرد، به صورت كسى خيره نمى‏شد، براى خدا غضبناك مى‏شد، براى خود خشمگين نمى‏شد، هم‏رديف خود غلامش يا ديگرى را سوار مى‏كرد، سوار الاغ بدون زين مى‏شد، پياده راه مى‏رفت و تشييع جنازه مى‏كرد و از بيماران عيادت مى‏نمود، با فقرا مى‏نشست، با بينوايان غذا مى‏خورد و با دست خود به آنان غذا مى‏داد، بيش از همه مردم لبخند بر لب داشت، بدى ديگران را با بدى جواب نمى‏داد بلكه گذشت مى‏كرد و چشم مى‏پوشيد، با هر كه برخورد مى‏نمود آغاز به سلام مى‏كرد، و با ياد خدا مى‏نشست و برمى‏خاست.

جابر بن عبداللّه‏ انصارى مى‏گويد: با پيامبر خدا در مرّ الظهران (روستايى نزديك مكّه) بوديم، گوسفند مى‏چراند، فرمود: گوسفند پشم سياه داشته باشد كه گواراتر  است.

گفتند: گوسفند مى‏چرانيد؟ فرمود: بله، آيا پيامبران چوپان نبوده‏اند؟[12]

امام صادق عليه‏ السلام فرموده: پيامبر خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله مانند بنده غذا مى‏خورد، مانند بنده مى‏نشست و مى‏دانست كه او بنده است.[13]

امام باقر عليه‏ السلام فرمود: پيامبر خدا چون بندگان غذا مى‏خورد، و و چون بندگان مى‏نشست، و روى زمين غذا مى‏خورد و بر زمين مى‏خوابيد.[14]

امام صادق عليه‏ السلام فرمود: روزى زنى روستايى بر پيامبر خدا گذر كرد در حالى كه حضرت غذا مى‏خورد و بر زمين نشسته بود، گفت: اى محمّد! به خدا تو مانند بندگان غذا مى‏خورى، و همچون آنان مى‏نشينى!

رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله به او فرمود: واى بر تو! چه بنده‏اى از من بنده‏تر؟![15]

 

از انس بن مالك نقل شده كه گفت: نزد مردم هيچكس محبوب‏تر از پيامبر نبود، و هنگامى كه او را مى‏ديدند بر نمى‏خاستند زيرا مى‏دانستند از اين عمل خوشش  نمى‏آيد.[16]

از اميرالمؤمنين عليه‏ السلام نقل شده كه فرمود: يك يهودى مبلغى از پيامبر طلبكار بود آن را خواست.

پيامبر فرمود: اى يهودى، اكنون ندارم كه بدهم.

يهودى گفت: اى محمّد! از تو جدا نمى‏شوم تا آن را بدهى. پيامبر فرمود: پس با تو مى‏نشينم، با او نشست تا در همانجا نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا و صبح را  خواند.

اصحاب پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله (گاهى) او را تهديد مى‏كردند و (گاهى) وعده پرداخت به او مى‏دادند.

پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله به آنان نگريست و فرمود: با او چه كار داريد؟!

گفتند: اى رسول خدا! يك يهودى شما را حبس كرده است؟!

پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله فرمود: پروردگارم ـ كه بلندمرتبه است ـ مرا مبعوث نكرده كه به هم پيمان خود يا ديگرى ستم كنم.

چون روز برآمد، يهودى گفت: شهادت مى‏دهم كه خدايى جز اللّه‏ نيست، و شهادت مى‏دهم كه محمّد بنده و فرستاده اوست، و نيم مالم نيز در راه خدا، قسم به خدا با تو چنين نكردم مگر اينكه وصف تو را در تورات ديدم، در آنجا وصف تو را خواندم كه: محمّد فرزند عبداللّه‏، محل تولّدش مكّه است، و هجرتش به مدينه، نه تندخو است و نه سخت گير، و نه اهل سر و صداست، و نه خودش را به حرف
زشت و دشنام آلوده مى‏كند، و من شهادت مى‏دهم كه خدايى جز اللّه‏ نيست و اينكه تو رسول خدايى، و اين مال من است در آن به آنچه خدا نازل كرده حكم كن. و اين يهودى ثروتمند بود.[17]

از امام باقر عليه‏ السلام نقل شده كه رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله فرمود: پنج چيز است كه من تا آخر عمر ترك نمى‏كنم: لباس پشمينه‏ام، و سوار شدنم بر الاغ پالان دار، و غذا خوردنم با بردگان، و وصله كردن كفش با دستم، و سلام كردنم بر كودكان، تا بعد از خودم سنّت شود.[18]

و از ابن عبّاس نقل شده كه: رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله همواره بر زمين مى‏نشست، و بر زمين غذا مى‏خورد، و گوسفند را مى‏دوشيد، و دعوت برده را براى [خوردن] نان جو اجابت مى‏كرد.[19]

و از امام صادق عليه‏ السلام نقل شده كه فرمود: مردى خدمت رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله آمد، لباسهاى پيامبر كهنه بود، آن مرد دوازده درهم براى پيامبر (هديه) آورده بود. حضرت به على عليه‏ السلام فرمود: اى على! اين درهم‏ها را بگير و براى من لباسى خريدارى كن.

على عليه‏ السلام فرمود: به بازار رفتم و پيراهنى به دوازده درهم خريدم، و آن را نزد رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله آوردم.

حضرت به آن نگريست و فرمود: على جان! اين را نمى‏پسندم، ببين صاحبش پس مى‏گيرد؟

گفتم: نمى‏دانم.

 

فرمود: ببين. نزد صاحبش رفتم و گفتم: پيامبر خدا اين را نمى‏پسندد، لباس ارزانترى مى‏خواهد، آن را پس بگير، پول را پس داد و آن را خدمت رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله آوردم.

پيامبر همراه من به بازار آمد تا پيراهنى خريدارى كند، كنيزكى را در راه ديد كه نشسته و گريه مى‏كند، رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله به او فرمود: تو را چه شده؟

گفت: اى رسول خدا! خانواده‏ام چهار درهم به من داده‏اند كه چيزى بخرم، آن را گم كرده‏ام، جرأت ندارم به خانه برگردم.

رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله چهار درهم به او داد، و فرمود: به خانه‏ات برگرد.

رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله به بازار رفت، پيراهنى به چهار درهم خريد و پوشيد و خدا را سپاس گفت بيرون آمد و مرد برهنه‏اى را ديد كه مى‏گفت: هر كس مرا بپوشاند خدا از لباسهاى بهشتى او را بپوشاند.

رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله پيراهن را درآورد و به سائل پوشاند.

سپس به بازار برگشت، و با چهار درهم باقيمانده پيراهن ديگرى خريد، پس پوشيد و خدا را شكر كرد و به سوى منزل راه افتاد، در راه آن كنيزك را ديد سر راه نشسته است، به او فرمود: چرا به خانه برنمى‏گردى؟

كنيزك گفت: اى رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله! دير كرده‏ام، مى‏ترسم مرا بزنند.

رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله فرمود: پيشاپيش من حركت كن و خانه‏ات را به من نشان ده.

پس رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله آمد تا بر درب خانه‏شان ايستاد، و فرمود: سلام بر شما اى اهل خانه! جواب نيامد، دوباره سلام كرد، جواب نيامد، مجدّداً سلام كرد. گفتند: سلام بر شما اى رسول خدا! و رحمت خدا و بركاتش.

به آنان فرمود: چرا سلام اول و دوم مرا جواب نداديد؟!

 

گفتند: اى رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله! سلام شما را شنيديم ولى دوست داشتيم زياد  بشنويم.

پس رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله فرمود: اين كنيز دير كرده، او را مؤاخذه نكنيد.

گفتند: اى رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله! او به بركت قدوم شما آزاد است.

پس رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله فرمود: خدا را شكر، هيچ دوازده درهمى را بابركت‏تر از اين نديده بودم، دو برهنه را پوشاند و بنده‏اى با آن آزاد شد.[20]

زهرى نقل مى‏كند: ... پس از وفات ابوطالب گرفتارى‏ها بدتر از گذشته به رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله روى آورد، آهنگ ثقيف در طائف را كرد به اميد آنكه به او پناه دهند ـ تا آنجا كه مى‏گويد: ـ بر دو طرف راه وى دو صف نشسته بودند، پس چون پيامبر از بين آنان عبور كرد، هرگامى را كه برمى‏داشت و مى‏گذاشت با سنگ ـ كه از قبل آماده كرده بودند ـ زدند تا پاهايش را خون انداختند، از دست آنان با پاهايى كه خون از آنها جارى بود رها شد، و دردمند و اندوهگين به باغى رفت و در سايبانى نشست، در آن باغ عتبة بن ربيعه و شيبة بن ربيعه حضور داشتند. پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله چون آنان را ديد ناراحت شد، زيرا از دشمنى آنان با خدا و پيامبرش آگاه بود، آنان چون پيامبر را ديدند غلام خود را ـ كه عِداس نام داشت و نصرانى و اهل نينوى بود ـ با انگورى نزد او فرستادند.

وقتى عداس آمد پيامبر به او فرمود: اهل كجايى؟

گفت: اهل نينوى.

فرمود: از شهر بنده صالح يونس بن مَتى.

عداس گفت: تو يونس بن متى را از كجا مى‏شناسى؟

 

پيامبر ـ كه هيچكسى را براى ابلاغ رسالت پروردگارش كوچك نمى‏شمرد ـ فرمود: من پيامبر خدا هستم و خداوند بزرگ مرا از سرگذشت يونس بن متى آگاه كرده است. پس چون از سرگذشت يونس ـ كه خدا آگاهش كرده بود ـ به او خبر داد، عِداس به زمين افتاد و خدا را سجده كرد، و پاهاى حضرت را كه خون از آنها سرازير بود بوسيد.[21]

و از ابوذر نقل شده كه گفت: پيامبر در ميان اصحاب خود آنچنان مى‏نشست كه هرگاه ناآشنايى مى‏آمد نمى‏دانست كداميك اوست تا سؤال كند[22]...

و از انس بن مالك نقل شده كه گفت: يك باديه‏نشين با پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله برخورد كرد، آنچنان عباى حضرت را با شدّت كشيد كه ديدم حاشيه عباى حضرت بر گردنش خراش انداخت، سپس گفت: اى محمّد! از مال خدا كه نزد توست به من بده. پيامبر رو به او كرد و خنديد، و دستور داد چيزى به او بدهند.[23]

و از جابر نقل شده كه گفت: رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله وقتى خارج مى‏شد اصحاب جلو حركت مى‏كردند و پشت سرش را براى ملائكه مى‏گذاشتند.[24]

و روايت شده كه رسول خدا هنگامى كه سواره بود اجازه نمى‏داد كسى كنارشان پياده برود مگر اينكه با خود سوارش مى‏كرد، اگر خوددارى مى‏كرد مى‏فرمود: جلوى من حركت كن و در جايى كه مى‏خواهى به من برس.[25]

و سرسخت باديه‏نشين هرگاه چهره بزرگوارانه او را مى‏ديد مى‏گفت: به خدا
اين، صورت دروغگو نيست.[26]

جميل بن معمر فهرى خوش حافظه بود، هر چه مى‏شنيد به خاطر مى‏سپرد، مى‏گفت: در درون من دو قلب وجود دارد كه با هر يك بهتر از محمّد مى‏فهمم، قريش او را «صاحب دو قلب» مى‏ناميدند.

روز بدر ابوسفيان به او برخورد در حالى‏كه يك لنگه كفش در دست، و ديگرى در پايش بود. گفت: ابا معمر! چه خبر؟!

جواب داد: شكست خوردند! (فرار كردند)

گفت: كفشت چه شده است؟

جواب داد: از هيبت محمّد ندانستم كه در پا كرده‏ام.[27]

پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله دستور ساختن مسجد را داد، و خودش نيز شخصاً دست به كار شد.

پس مهاجرين و انصار مشغول شدند و مسلمانان كه كار مى‏كردند رجز مى‏خواندند. بعضى مى‏گفتند:

 

لَئِنْ قَعَدْنا وَالنَّبِيُّ يَعْمَلُ

 لَذاكَ مِنَّا الْعَمَلُ المُضَلَّلُ

 

اگر ما بنشينيم و پيامبر كار كند، اين از ما كار ناشايستى خواهد بود.

و پيامبر مى‏فرمود:

 

لا عَيْشَ إلاّ عَيْشُ الآخِرَه

 اللّهُمَّ ارْحِمَ الأنْصَارَ وَالمُهاجِره[28]

 

زندگى غير از زندگى آخرت نيست، خدايا بر مهاجرين و انصار مهر ورز

و از على عليه‏ السلام نقل شده كه فرمود: پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله هرگز با كسى دست نداد كه دستش
را از دست او بكشد تا او دستش را از دست پيامبر مى‏كشيد.

و نيز هرگز كسى درباره نيازى يا سخنى با او به گفتگو نپرداخت كه از او برگردد تا او از سخن با پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله برمى‏گشت.

و كسى با او درباره موضوعى بگو مگو نمى‏كرد كه ساكت شود مگر اينكه پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله ساكت مى‏شد.

و هرگز ديده نشد جلوى كسى كه با او نشسته پايش را دراز كند.

و هرگز با دو كار روبرو نشد مگر آنكه سخت‏تر آن دو را انتخاب كرد.

و هرگز براى ستم به خود انتقام نگرفت مگر اينكه محارم خدا حرمت‏شكنى مى‏شد، كه در اين صورت براى خدا غضب مى‏كرد.

و هرگز در حال تكيه غذا نخورد تا از دنيا رفت.

و هرگز از او چيزى خواسته نشد كه بگويد نه .

و هرگز سائلى را ردّ نكرد مگر اينكه حاجتش را برآورد يا با سخن نرم او را راضى كرد.

در تمام كردن نماز از همه مردم آسان‏تر مى‏گرفت...

و چون مى‏آمد با بوى خوش شناخته مى‏شد.

و هرگاه با گروهى غذا مى‏خورد اوّلين نفر بود كه شروع مى‏كرد، و آخرين نفر بود كه دست مى‏كشيد.

و وقتى غذا مى‏خورد از كنار دست خود بر مى‏داشت، و اگر خرما و رطب بود دست به سوى آن مى‏برد.

و وقتى مى‏نوشيد با سه نفس مى‏نوشيد.

و آب را [ آهسته] مى‏مكيد و يك نفس نمى‏نوشيد.

و دست راستش مخصوص غذا و نوشيدن و گرفتن و بخشش بود، چيزى را جز
با دست راستش نمى‏گرفت و جز با دست راستش عطا نمى‏كرد.

و دست چپش براى ساير كارهاى جسمش بود.

و دوست مى‏داشت در لباس پوشيدن، كفش به پا كردن و گام برداشتن از طرف راست شروع كند.

و هرگاه [ كسى را] صدا مى‏كرد، سه بار صدا مى‏كرد (نه بيشتر).

و حرف را يك بار مى‏فرمود.

و هنگام اجازه سه بار اجازه مى‏گرفت (نه بيشتر).

و كلامش واضح (و منطقى) بود، هر كه مى‏شنيد مى‏فهميد.

و هرگاه سخن مى‏گفت همچون نورى ديده مى‏شد كه از ميان دندانهاى پيشينش خارج مى‏شود.

و هرگاه او را مى‏ديدى مى‏گفتى: ميان دندانهاى پيشينش فاصله است، در حالى كه چنين نبود.

و نگاهش لحظه‏اى بود، خيره نمى‏شد.

و با كسى درباره چيزى كه دوست نداشت سخن نمى‏گفت.

و هنگامى كه راه مى‏رفت مانند اين بود كه در سرازيرى حركت مى‏كند.

و همواره مى‏فرمود: بهترين شما خوش اخلاق‏ترين شماست.

و از خوراكى‏ها تعريف نمى‏كرد، مذمّت هم نمى‏كرد.

و در محضر او اصحاب منازعه (و بگو مگو) نمى‏كردند.

و هر كس از او سخنى را نقل مى‏كرد مى‏گفت: به چشم خود مثل او را نديده‏ام، نه قبل از او، و نه بعد از او.[29]

 

از سخنان شگفت‏ انگيز و حكيمانه پيامبر اعظم  صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله:

هيچ عقلى مانند تدبير (در امور) نيست، و هيچ پرهيزكارى مانند خوددارى (از گناه) نيست، و هيچ افتخار و شرافتى مانند حسن خلق نيست.[30]

دوست هر كس عقل اوست، و دشمن او جهل اوست.[31]

طلب علم بر هر مسلمانى واجب است، آگاه باشيد خداوند جويندگان دانش را دوست دارد.[32]

با كسى كه از تو بريده بپيوند، و به كسى كه تو را محروم كرده ببخش، و از كسى كه به تو ستم كرده در گذر.[33]

هر كس مى‏خواهد عزيزترين مردم باشد، تقواى الهى پيشه كند.[34]

به انجام كار نيك پيشى بگيريد قبل از اينكه از آن باز داشته شويد، و از گناهان بپرهيزيد زيرا بنده‏اى كه گناه كند روزى‏اش حبس مى‏شود.[35]

كسى كه به اندازه دانه خردلى تكبّر و خود بزرگ بينى در دلش باشد وارد بهشت نمى‏شود.[36]

كسى كه دوست دارد بى‏نيازترين مردم باشد به آنچه در دست خداست بيشتر از آنچه در دست خودش است اعتماد كند.[37]

بعضى از معجزات پيامبر اعظم  صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله:

 

1 ـ قرآن كريم:

آن بزرگترين معجزه ماندگار بر گذر روزگاران است كه فصيح‏ترين فصحاى عرب از هماوردى و آوردن مثل آن عاجز مانده‏اند.

2 ـ شق القمر:

ابن عبّاس نقل مى‏كند كه مشركين نزد پيامبر گرد آمدند ـ كه وليد بن مغيره، ابوجهل، عاص بن وائل، عاص بن هشام و نظائر آنها از آن جمله بودند ـ به پيامبر گفتند: اگر راست مى‏گويى ماه را دو نيم كن، نيمى بر (كوه) ابى قبيس و  نيمى  بر  قعيقعان، پيامبر به آنان فرمود: اگر چنين كنم ايمان مى‏آوريد؟ گفتند:  آرى.

شب چهارده ماه بود، پيامبر از خدا درخواست كرد كه خواسته آنان را به او عطا كند؛ پس ماه دو نيم شد، نيمى بر أبو قبيس، و نيمى ديگر بر قعيقعان، و رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله ندا كرد: اى ابا سلمه فرزند عبدالاسد! و ارقم فرزند ارقم! شاهد باشيد.[38]

3 ـ معجزه درخت خرما:

از امام صادق عليه‏ السلام نقل شده كه فرمود: بعضى از مردم فقط با ديدن ايمان مى‏آورند و بعضى با غير آن، شخصى نزد پيامبر آمد و گفت: معجزه‏اى نشانم بده، پيامبر با دست خود به درخت خرما اشاره كرد، به طرف راست رفت، بار ديگر اشاره كرد، به طرف چپ رفت، پس آن مرد ايمان آورد.[39]

فضيلت جايگاه قبر و مسجد پيامبر اعظم  صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله:

ابن قولويه در كتاب كامل الزيارات با سند خود از امام صادق عليه‏ السلام ضمن حديثى
نقل مى‏كند كه فرمود: رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله فرمود: ميان قبر و منبر من باغى از باغهاى بهشت است، و منبر من بر درى از درب‏هاى بهشت است، و پايه‏هاى منبر من بر  بهشت استوار است.[40]

شيخ صدوق از اميرالمؤمنين عليه‏ السلام نقل مى‏كند كه فرمود: بار سفر را نمى‏بندند مگر براى سه مسجد، مسجد الحرام، مسجد پيامبر، و مسجد كوفه.[41]

شيخ كلينى قدس‏سره در كافى با سند خود از معاوية بن عمار نقل مى‏كند كه امام صادق عليه‏ السلامفرمود: هنگامى كه از دعا نزد قبر پيامبر فارغ شدى، به طرف منبر برو، به آن دست بكش، و دسته‏هاى آن را بگير، و صورت و چشمت را به آن بگذار كه آن شفاى چشم است، و نزد آن بايست و حمد و ثناى الهى كن، و حاجتت را بخواه كه پيامبر فرمود: مابين منبر و خانه من باغى از باغهاى بهشت است، و منبر من بر درى از درهاى بهشت است، ـ و ترعه درب كوچك را گويند ـ .

سپس بيا در جايگاه پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله آنچه مى‏خواهى نماز بخوان، چون داخل مسجد شدى بر پيامبر درود فرست، و چون خارج شدى چنين كن، و در مسجد پيامبر بسيار نماز بخوان.[42]

وفات پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله :

وفات آن حضرت روز دوشنبه دو روز مانده به آخر ماه صفر سال يازدهم از هجرت اتفاق افتاد، به نظر اكثر اماميّه.

 

و شيخ كلينى قدس‏سره نقل كرده: وفات آن حضرت دوازدهم ربيع الأوّل آن سال اتفاق افتاده است.

و شيخ مفيد و طوسى گفته‏اند: سال دهم از هجرت است.[43]

 

 

[1] ـ سيره حلبيه، ج 1، ص 28.

[2] ـ رجوع كن به سيره نبويه، ابن هشام، ج 1، ص 156.

[3] ـ سيره نبويه، ابن هشام، ج 1، ص 159.

[4] ـ الشفا بتعريف حقوق المصطفى، ج 1، ص 228، شماره 1117.

[5] ـ مناقب آل ابى‏طالب، ج 1، ص 159.

[6] ـ رجوع كن به عيون اخبار الرّضا عليه‏السلام ، ج 1، ص 246، ح 1؛ و بداية والنهاية، ج 6، ص 21؛ و مسند أحمد، ج 1، ص 127؛ و اعيان الشيعه، ج 1، ص 220، و خصال، ص 598، و جز اين‏ها.

[7] ـ الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 143، ح 231.

[8] ـ انفال، آيه 30.

[9] ـ بقره، آيه 207.

[10] ـ مائدة، آيه 67.

[11] ـ نگاه كن: الغدير، ج 1، ص 276؛ و شواهد التنزيل، ج 1، ص 203، ح 213.

[12] ـ بحارالأنوار، ج 16، ص 224، ح 24.

[13] ـ همان، ج 16، ص 225، ح 29.

[14] ـ بحارالأنوار، ج 16، ص 225، ح 30.

[15] ـ همان، ج 16، ص 225، ح 31.

[16] ـ همان، ج 16، ص 229 ذيل ح 35.

[17] ـ بحارالأنوار، ج 16، ص 216، ح 5 .

[18] ـ بحارالأنوار، ج 16، ص 220، ح 11.

[19] ـ بحارالأنوار، ج 16، ص 222، ح 19.

[20] ـ بحارالأنوار، ج 16، ص 214، ح 1.

[21] ـ بحارالأنوار، ج 19، ص 6 ـ 7، ضمن ح 5 .

[22] ـ همان، ج 16، ص 229، ضمن رقم 35.

[23] ـ بحارالأنوار، ج 16، ص 230، ضمن رقم 35.

[24] و 5 ـ همان، ج 16، ص 236، ضمن رقم 35.

[25]

[26] ـ مناقب ابن شهرآشوب، ج 1، ص 123.                                                 

[27] ـ مناقب ابن شهرآشوب، ج 1، ص 126.                                            

[28] ـ مناقب ابن شهرآشوب، ج 1، ص 185.

[29] ـ بحارالأنوار، ج 16، ص 236 ـ 237، ضمن رقم 35.

[30] ـ مجمع الزوائد، ج 4، ص 393، ضمن ح 7113.

[31] ـ بحارالأنوار، ج 77، ص 176، ضمن رقم 9.

[32] ـ كافى، ج 1، ص 30، ح 1.

[33] ـ مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 158.

[34] ـ بحارالأنوار، ج 77، ص 171، ضمن رقم 6.

[35] ـ بحارالأنوار، ج 77، ص 171، ضمن رقم 6.

[36] ـ إرشاد القلوب، ص 189.

[37] ـ تحف العقول، ص 27.

[38] ـ سيره نبوّيه، ابن كثير، ج 2، ص 18 ـ 19.

[39] ـ الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 90، ح 149.

[40] ـ كامل الزّيارات، ص 16، ب 3، ح 2؛ بحارالأنوار، ج 100، ص 151، ح 19 از كامل الزيارات؛ كافى، ج 4، ص 553، ضمن ح 1؛ معاني الأخبار، ص 267، صدر ح 1؛ تهذيب الاحكام، ج 6، ص 7، ضمن ح 5 تا «ترع الجنّة»؛ من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 568، ح 3160 به نحو مرسل مثل آن؛ موسوعه زيارات المعصومين عليهم‏السلام ، ج 1، ص 35، شماره 73.

[41] ـ من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 231، ح 694؛ و نيز مثل آن در خصال، ص 143، ح 166؛ موسوعه زيارات المعصومين عليهم‏السلام ، ج 1، ص 37، شماره 79.

[42] ـ كافى، ج 4، ص 553، ح 1؛ تهذيب الاحكام، ج 6، ص 7، ح 5 مثل آن؛ موسوعه زيارات المعصومين عليهم‏السلام ، ج 1، ص 39، شماره 84 .

[43] ـ راجع موسوعه زيارات المعصومين عليهم‏السلام، ج 1، ص 5 .

امام صاحب الزّمان عجل الله تعالی فرجه

نام و نسب مبارك صاحب الزّمان عجل الله تعالی فرجه

محمّد فرزند حسن، فرزند علي الهادى، فرزند محمّد الجواد، فرزند على الرضا، فرزند موسى الكاظم، فرزند جعفر الصادق، فرزند محمّد الباقر، فرزند على زين العابدين، فرزند حسين بن على بن ابى‏طالب ـ صلوات خدا بر همه آنان باد ـ .

كنيه او: أبوالقاسم.

ألقاب او: حجّت، قائم، مهدى، منتظر، الخلف الصالح، و...

مادر گرامى او: نرجس، و برخى گفته‏اند: سوسن، و برخى جز اين را ذكر كرده‏اند[1].

ولادت صاحب الزّمان عليه السلام

مشهور ولادت او را در نيمه ماه شعبان سال 255 هجرى ذكر كرده‏اند[2].

مدت امامت صاحب الزّمان عليه السلام

از روز شهادت پدر بزرگوارش در سال 260 (هجرى قمرى) تاكنون رداى
امامت بر دوش مبارك آن حضرت عليه السلام است.

غيبت صاحب الزّمان عليه السلام

شيخ صدوق قدس‏سره در كتاب كمال الدين روايات بسيارى از حضرات معصومين عليهم ‏السلامدرباره تصريح بر امامت صاحب الزمان عليه السلام و غيبت او نقل كرده است، از جمله روايتى است كه از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمود: هر كس به همه امامان اقرار كند و [امامت ]مهدى را منكر شود همچون كسى است كه به همه انبياء اقرار كند و نبوّت محمد صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آله  را انكار كند، عرض شد: اى فرزند رسول خدا! كداميك از فرزندان شما مهدى است؟ فرمود: پنجمين از فرزندان هفتمين [امام كاظم]، وجودش از ميان شما پنهان مى‏شود و نام بردن او براى شما جايز نيست .

مدت غيبت صغراى حضرت به طور دقيق 69 سال و شش ماه و نيم است، آغاز غيبت از زمان شهادت امام عسكرى عليه السلاممى‏باشد، و از آن زمان حضرت مهدى عليه السلامبه نصب سفيران سفارش و اقدام فرمود، اموال و وجوهات را براى آنان مى‏بردند و نامه‏هاى حضرت عليه السلام از طريق آنان بدست مردم مى‏رسيد[3].

سفيران صاحب الزّمان عليه السلام

اولين سفير: شيخ ابو عَمرو عثمان بن سعيد عَمرى اسدى عسكرى است كه مورد اطمينان و اعتماد حضرت بود، او ابتدا وكيل امام هادى عليه السلام بود، سپس وكيل فرزندش امام حسن عسكرى عليه السلام، و پس از شهادت او وكيل امام مهدى عليه السلام شد تا زمانى كه اجلش فرا رسيد. در نامه تسليت حضرت مهدى عليه السلام به فرزند عَمرى چنين آمده است: إنّاللّه‏ وإنّا إليه راجعون، بايد در برابر فرمان خدا تسليم بود و به
قضاى او خشنود، پدرت سعادتمند زيست و ستوده از دنيا رفت، خدايش رحمت كند و او را به اولياء و سرورانش عليهم ‏السلامملحق كند[4].

دومين سفير: شيخ بزرگوار أبو جعفر محمّد بن عثمان بن سعيد عَمرى است كه با نص پدر خود ـ سفير اول حضرت عليه السلام ـ و به دستور از جانب حضرت مهدى عليه السلام، سفارت را به عهده گرفت. درباره تعظيم و احترام و بزرگوارى او توقيعات و كلماتى از جانب حضرت مهدى و پدر بزرگوارش عليهماالسلام وارد شده است، او تا سال 305 هجرى[5] كه از دنيا رفت حدود 50 سال اين سمت را عهده‏دار بود، از اين رو او در ميان نمايندگان حضرت طولانى‏ترين زمان نمايندگى را بر عهده داشت، و پس از خود به ابوالقاسم نوبختى سفارش و وصيت كرد.

سومين سفير: شيخ بزرگوار ابوالقاسم حسين بن روح بن ابى‏بحر نوبختى است. او از ياران خاص ابو جعفر عمرى بود، و ابوجعفر در حضور جمعى از بزرگان و شخصيت‏ها به سفارت او تصريح كرد، او اوّلين نامه حضرت مهدى عليه السلام را روز يك‏شنبه ششم شوال سال 305 هجرى دريافت كرد كه در آن چنين آمده بود: خداوند همه خير و رضوان خود را به او شناساند، و او را با توفيق خود خوشبخت ساخت، و او در نزد ما آنچنان منزلت و جايگاهى را دارد كه شادمانش مى‏سازد، خداوند به نيكوكارى او بيفزايد[6].

چهارمين سفير: شيخ بزرگوار ابوالحسن على بن محمّد سمرى است كه در سال 326 هجرى مقام سفارت را عهده‏دار شد تا اين كه در نيمه ماه شعبان سال 329 از دنيا رفت. چند روز قبل از وفاتش توقيعى از امام مهدى عليه السلام صادر شد كه در آن
پايان مدت غيبت صغرى و دوران سفارت را اعلان كرده بود، و ابوالحسن را از اينكه به كس ديگرى به عنوان سفير پس از خود وصيت كند باز داشته بود.[7]

با پايان يافتن دوره سفارت و سفيران، غيبت كبراى حضرت مهدى عليه السلامآغاز  شد.

ظهور و خروج صاحب الزّمان عليه السلام

رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آله  فرمود: دنيا از بين نمى‏رود تا مردى از خاندان من بر عرب حاكم شود كه نام او همنام من است[8].

و نيز حضرت فرمود: روزها سپرى نمى‏شود و روزگار به پايان نمى‏رسد تا مردى از خاندان من حاكم عرب شود كه نامش همنام من است[9].

ونيز فرمود: فرمانروايى مى‏كند مردى از خاندانم كه نام او همنام من است، اگر از دنيا جز يك روز باقى نماند خداوند آن را طولانى مى‏كند تا او فرمانروا شود[10].

و نيز فرمود: اگر از روزگار جز يك روز باقى نمانَد خداوند مردى از خاندانم را بر مى‏انگيزد كه دنيا را پر از عدل و داد كند چنان كه از ستم و بيداد پر شده است[11].

و نيز فرمود: مهدى عليه السلام از ما اهل بيت است، خداوند امر ظهورش را در يك شب سامان مى‏بخشد[12].

و نيز فرمود: در آخر الزمان گرفتارى سختى از جانب حاكمان بر امّتم فرود
مى‏آيد آنچنان كه كسى سخت‏تر از آن را نشنيده باشد، تا جايى كه زمين با همه وسعت و گستردگى بر آنان تنگ مى‏شود، و تا جايى كه ستم و جور همه زمين را فرا مى‏گيرد، هيچ مؤمن پناهگاهى نمى‏يابد كه از دست ستمگران به آن پناه برد، در اين هنگام خداوند مردى از خاندانم را بر مى‏انگيزد كه زمين را پر از عدل و داد كند چنان كه پر از ستم و جور شده است[13].

و نيز فرمود:

مردى از خاندانم ظهور مى‏كند كه نام او همنام من، و خلق و خوى او خلق و  خوى من است، زمين را پر از عدل و داد مى‏كند چنان كه از ستم و بيداد پر  شده  است[14].

و نيز فرمود صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آله :

در آخر الزمان مردى از فرزندانم قيام مى‏كند كه نامش همنام من و كنيه‏اش كنيه من است، زمين را پر از عدل و داد مى‏كند چنان كه از ستم و بيداد پر شده است، و او همان مهدى است[15].

شمائل صاحب الزّمان عليه السلام

رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آله  فرمود: مهدى از فرزندان من است كه صورتش همچون ستاره درخشان است، رنگش رنگ عربى و پيكرش پيكر يعقوبى است[16]....

و نيز فرمود:

مهدى از نسل من است، داراى پيشانى بلند و بينى برجسته است[17].

 

و نيز فرمود:

او مردى از فرزندان من است، گويا از مردان بنى اسرائيل است، دو عباى گرانبها بر دوش دارد، صورتش همچون ستاره مى‏درخشد، در گونه راستش خال سياهى است، مانند مرد چهل ساله است[18].

ونيز فرمود:

در آخر الزمان مردى از خاندان من كه جوانى نيكو صورت و داراى بينى برجسته است قيام مى‏كند[19].

از اميرمؤمنان عليه السلام نقل شده است كه:

او مردى است داراى پيشانى بلند، بينى برجسته، سينه ستبر، ران‏هاى جدا از هم [و پاهاى نيرومند] كه ران پاى راستش خال دارد و دندان‏هاى جلو او با هم فاصله دارند[20].

طول عمر صاحب الزّمان عجّل اللّه‏ فرَجه

حافظ ابو عبداللّه‏ محمّد گنجى شافعى مى‏گويد:

بقا و طول عمر حضرت ناممكن نيست به دليل اين كه عيسى و الياس و خضر ـ كه از اولياء خداوند متعال هستند ـ باقى‏اند، و دجّال و ابليس نفرين شده ـ كه از دشمنان خداوند متعال‏اند ـ زنده و ماندگارند.

بقا و طول عمر اين‏ها از طريق قرآن و سنت ثابت شده و جملگى بر آن انفاق دارند، سپس امكان طول عمر و بقاى حضرت مهدى را انكار مى‏كنند، اكنون من
طول عمر و بقاى آنان را توضيح مى‏دهم تا هيچ خردمندى پس از شنيدن آن امكان بقاى حضرت مهدى عليه السلام را انكار نكند.

امكان طول عمر و بقاى حضرت را از دو جهت انكار كرده‏اند:

1 ـ طولانى بودن عمر حضرت.

2 ـ اين كه حضرت در سرداب است بى‏آنكه كسى برايش آب و غذا ببرد، چنين چيزى معمولاً و عادتاً ممكن نيست.

اما دليل بقا و زنده بودن حضرت عيسى عليه السلام اين سخن خداى متعال است كه  فرمود: «وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلاّ لَيُؤمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ»[21] «هيچ كس از اهل كتاب  نيست مگر اين كه پيش از مرگش حتماً به او [عيسى] ايمان مى‏آورد» با اين كه كسى از زمان نزول آيه تا كنون به او ايمان نياورده است پس بايد مراد آيه آخر  الزمان باشد.

اما سنت: مسلم در كتاب صحيح خود از زهير بن حرب با سند خود از نواس  بن سمعان ـ در روايت طولانى در داستان دجّال ـ نقل كرده كه گفت: حضرت عيسى بن مريم كنار مناره بيضاء شرقى دمشق فرود خواهد آمد در حالى كه دو لباس رنگين بر تن دارد[22] و دستان خود را بر بال‏هاى دو فرشته گذاشته است.

و نيز سخن رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آله  كه فرمود: چگونه خواهيد بود چون فرزند [حضرت] مريم در ميان شما فرود آيد و امام شما از خود شما باشد.

أمّا خضر و إلياس: ابن جرير طبرى مى‏گويد: خضر و إلياس زنده هستند و در
زمين گردش مى‏كنند.

و نيز مسلم در كتاب صحيحش با سند خود از ابوسعيد خدرى نقل مى‏كند كه گفت: روزى رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آله  سخنى طولانى درباره دجّال براى ما بيان فرمود و ضمن آن فرمود: او نمى‏تواند به راه (منتهى به) مدينه درآيد، بلكه به يكى از زمينهاى باير (يا شوره‏زار) كنار مدينه مى‏رسد، و در آن روز بهترين مردم ـ يا يكى از بهترين مردم ـ به سوى او مى‏رود و به او مى‏گويد: شهادت مى‏دهم تو همان دجّالى هستى كه رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آله  از او به ما خبر داده است، دجّال مى‏گويد: به نظر شما (مردم) اگر من اين را بكشم و زنده كنم آيا در كار من شكّ مى‏كنيد؟ مى‏گويند: نه،  پس او را مى‏كشد و زنده مى‏كند، و چون او را زنده مى‏كند مى‏گويد: سوگند به  خدا تو را تاكنون اينگونه نمى‏شناختم، و تصميم مى‏گيرد دوباره او را بكشد، كه  نمى‏تواند.

ابو اسحاق ـ كه همان ابراهيم بن محمّد بن سعد است ـ مى‏گويد: گويند كه اين مرد همان خضر عليه السلام است.

اين سخن مسلم در كتاب صحيح او است.

در ادامه كنجى دليل بقاى دجّال را ذكر كرده و بعد دليل بقاى ابليس نفرين شده را بيان مى‏كند و به اين سخن خداوند متعال استدلال مى‏كند كه: «قالَ أَنْظِرْنِي إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ * قالَ إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ»[23] گفت: مرا تا روزى كه [مردم] برانگيخته مى‏شوند مهلت ده. فرمود: همانا تو از مهلت يافتگانى».

امّا (شواهد) بقا و طول عمر حضرت مهدى عليه السلام در آياتى از قرآن، و سنّت آمده  است:

 

اما قرآن: سعيد بن جبير در تفسير اين سخن خداوند عزّ وجلّ:«لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ»[24] «تا آن را بر هر چه دين است پيروز گرداند» مى‏گويد: او مهدى از فرزندان فاطمه عليهاالسلام است.

اما كسى كه گفته: مراد عيسى عليه السلام است، بين اين دو قول هيچ منافاتى نيست، زيرا عيسى ـ بنابر آنچه گذشت ـ از كمك كنندگان به امام عليه السلام است.

مقاتل بن سليمان و مفسران ديگرى كه از او تبعيت كرده‏اند در تفسير اين سخن خداى عزّ وجلّ «وَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسّاعَةِ»[25] «و همانا وجود او دانشى براى فهم رستاخيز است» مى‏گويند: او مهدى عليه السلام است كه در آخر الزمان مى‏آيد، و پس از ظهور او قيامت و نشانه‏هاى آن پديد مى‏آيد.

امّا سنت: احاديث صحيحه را قبلا ذكر كرديم كه صراحتاً دلالت دارند.

اما درباره عمر طولانى حضرت از ديدگاه روايات و نيز معناى آن بايد گفت:

اما روايت: روايات و اخبارى كه قبلاً گذشت دلالت دارند بر وجود حتمى سه شخص در آخرالزمان [يعنى: عيسى و مهدى و دجّال] و در ميان آنان امامى جز مهدى نيست، چون او پيشواى امّت در آخرالزمان است، و عيسى ـ چنان كه در روايات صحيح وارد شده ـ در نماز به او اقتدا مى‏كند و ادعاى او را تصديق مى‏كند، و سومى دجّال ملعون است و ثابت شده كه او زنده و موجود است.

امّا مقصود از بقا و زنده بودن آنان يكى از دو احتمال است يا بقاى آنان در قدرت خداوند هست، يا نيست، لكن محال است كه از قدرت خداوند بيرون باشد، زيرا خدايى كه آفرينش خلق را ـ بدون كمك از چيزى ـ را نابود مى‏كند و پس
از فنا و نابودى باز بر مى‏گرداند حتماً بر بقاء قدرت دارد.

اينك كه بر بقاء قدرت دارد از دو حال بيرون نيست: يا اين بقاء در اختيار و اِراده خداوند است يا در اختيار امت، نمى‏تواند در اختيار امت باشد چون اگر چنين چيزى درست باشد بايد هر يك از ما بتواند بقاء را براى خود و فرزندانش انتخاب كند با اين كه چنين كارى از ما بر نمى‏آيد و تحت قدرت ما نيست پس بايد در اختيار خداوند سبحان باشد.

سپس بقاى اين سه نفر نيز از دو حال بيرون نيست: يا علت دارد يا ندارد، اگر بدون علّت باشد از حكمت بيرون است و كارى لغو و بيهوده است، و هر كارى كه بيهوده باشد و خارج از حكمت، داخل در افعال خداوند نمى‏شود، پس بقاء آنان علّتى دارد كه حكمت خداوند متعال آن را اقتضا كند[26]...

 

[1] و 2 ـ نگاه كن: موسوعه زيارات المعصومين عليهم ‏السلام، ج 4، ص 229 ـ 231.

[2]

[3] ـ كمال الدين، ص 333، ح 1.

[4] ـ الغيبة طوسى، ص 219.

[5] ـ الغيبة طوسى، ص 223.

[6] ـ الغيبة طوسى، ص 226 ـ 227.

[7] ـ نفس المصدر، ص 242.

[8] ـ سنن ترمذى، ج 4، ص 505، ح 2230.

[9] ـ مسند أحمد، ج 1، ص 376 ـ 377.

[10] ـ منتخب كنز العمّال بهامش مسند أحمد، ج 6، ص 30.

[11] ـ سنن أبي داود، ج 4، ص 107، شماره 4283.

[12] ـ سنن ابن ماجة، ج 2، ص 1367، شماره 4085.

[13] ـ مستدرك على الصحيحين، ج 4، ص 512 ، شماره 8438 .

[14] ـ منتخب كنز العمّال، ج 6، ص 32.                             

[15] ـ تذكرة الخواصّ، ص 325.                                  

[16] ـ الصواعق المحرقة لابن حجر، ص 164.

[17] ـ الجامع الصغير، ص 552 ، ح 9244.

[18] ـ عقد الدرر، ص 29.                              

[19] ـ نفس المصدر، ص 39.                             

[20] ـ الغيبة نعمانى، ص 215، ح 2.

[21] ـ النساء: 159.

[22] ـ المهرودتان: ثوبان مصبوغان بالورس والزعفران.

[23] ـ الأعراف: 14 و 15.

[24] ـ التوبة: 33.

[25] ـ الزخرف: 61.

[26] ـ نگاه كن: البيان في أخبار صاحب الزمان، ص 148 ـ 157.

زندگی نامه امام حسن عسكرى عليه ‏السلام

نام و نسب مبارك امام حسن عسكرى عليه ‏السلام

امام حسن فرزند على، فرزند محمّد، فرزند على، فرزند موسى، فرزند جعفر، فرزند محمّد، فرزند على، فرزند حسين، فرزند على بن أبيطالب عليهم‏ السلام.

كنيه او: أبو محمّد.

ألقاب او: زكى، عسكرى، هادى، مهتدى، نقى، و...

مادر گرامى او عليه ‏السلام: مادر او كنيزى بوده است كه به او حُديث مى‏گفتند، و برخى نام ديگرى را براى او ذكر كرده‏اند[1].

ولادت امام حسن عسكرى عليه ‏السلام

در روز جمعه هشتم ربيع الثانى سال 232 هجرى قمرى در مدينه منوره ديده به جهان گشود.[2]

ويژگى‏هاى امام حسن عسكرى عليه ‏السلام

او گندمگون، چشم درشت، نيكو قامت، زيبا رو، و خوش اندامى بود كه شكوه و هيبت داشت.[3]

 

شخصيت امام حسن عسكرى عليه ‏السلام

  1. ابوبكر فهفكى مى‏گويد: امام هادى عليه ‏السلام به من نوشت كه: پسرم ابو محمّد، به صورت غريزى خيرخواه‏ترين افراد آل محمد، و در حجّت و برهان مطمئن‏ترين و معتبرترين ايشان است، او پسر بزرگتر و جانشين من است، و رشته‏ها و احكام امامت به او مى‏رسد، پس هر چه مى‏خواهى از من بپرسى از او بپرس كه تمام احتياجات شما نزد اوست[4].

ـ نقل شده است كه: جعفر بن على الهادى از معتمد خواست كه مقام و منزلت برادرش امام حسن عليه ‏السلام را پس از او به او دهد، معتمد به او گفت: بدان منزلت برادرت از جانب ما نيست، از جانب خداى مقتدر و شكوهمند است، و ما در پايين آوردن منزلت او و از بين بردن مقام او تلاش مى‏كرديم ولى خداوند متعال نمى‏خواست مگر آنكه هر روز بر منزلت او بيفزايد، زيرا او داراى پارسايى و نيك سيرتى و دانش و عبادت بود، بنابراين اگر تو نزد شيعيان برادرت جايگاهى همچون او داشته باشى به ما نياز ندارى، و اگر نزد آنان اين منزلت را ندارى ما نمى‏توانيم براى تو كارى انجام دهيم[5].

ـ بختيشوع نصرانى از زيرك‏ترين پزشكان آن عصر بود، مى‏خواست يكى از شاگردان خود را براى حجامت نزد امام عليه ‏السلام بفرستد، به او سفارش كرد: ابن الرضا از من خواسته كسى را براى حجامت خدمت او بفرستم، خدمت او برو، او در عصر ما زير اين آسمان داناترين مردم است، پس بپرهيز از اين كه در دستوراتش به او
اعتراض كنى[6].

ـ عبيداللّه‏ بن خاقان وزير معتمد به فرزند خود احمد ـ درباره شخصيت امام ـ مى‏گويد: پسرم! اين مرد امام شيعيان است، او ابن الرضا است.... پسرم! اگر خلافت از دست خلفاى بنى العباس بيرون رود هيچ يك از بنى هاشم جز اين فرد شايستگى آن را ندارد، زيرا اين به خاطر فضل و پاكدامنى و سيرت و پارسايى و زهد و عبادت و اخلاق نيكو و خوبى‏هايى كه دارد شايسته آن است.

و اگر پدر او را مى‏ديدى با رادمردى بزرگوار، نجيب، خيرخواه، و داراى فضل روبرو مى‏شدى[7].

ـ ابن صبّاغ مالكى مى‏گويد: مناقب سرور ما ابو محمّد حسن عسكرى دلالت دارد كه او جوانمرد فرزند جوانمرد است، هيچ كسى در امامت او شك و ترديد ندارد، او سرور مردمان عصر خود و امام مردمان روزگار خود است، گفتارهايش استوار و حكيمانه، و كردارش ستوده است، اگر فضلاى زمان او قصيده باشند او شاه بيت آن است، و اگر در رديف گلوبند (طلايى عروس زمانه) جاى گيرند او يگانه مهره درخشان ميانى آن است، و تك سوار دانش‏ها كه هيچ كس به پاى او نمى‏رسيد، و بيان كننده مشكلات پيچيده آن كه هيچ كس توان تيزبينى و بحث با او را نداشت، كشف كننده حقيقت‏ها با ديدگاه صحيح خود، آشكار كننده دقايق با انديشه نافذ خود، و الهام شده در نهانش به رازهاى پنهان، كه ريشه و جان و ذاتش با شرافت است[8]...

ـ علاّمه شبراوى شافعى مى‏گويد: يازدهمين از امامان، حسن است كه لقب او خالص، و نيز لقب ديگر او عسكرى است. در شرافت او همين بس كه امام مهدى
منتظَر از فرزندان اوست، پس از آنِ خداست خير فراوان اين خانواده گرانمايه، و  اين خاندانِ سرورِ والامقام، و فخر به او تو را بس، و بلندمرتبگى او تو را كافى... وه! چه خاندان بلند مرتبه‏اى! والا منزلتى! در والا مرتبگى و كمال با ستاره سماك توان رقابت دارد، و در منزلت و جايگاه بر ستاره‏هاى دو برادران برترى، و در صفات كمال آنچنان غرق كه هيچ يك ـ با مگر و به جز ـ استثنا نمى‏شوند، اين امامان در بزرگوارى ـ همچون مرواريدها ـ پشت سر هم مى‏درخشند، و در گرانمايگى از پى هم قرار گرفته‏اند، پس نخستين و پسينشان هماهنگ‏اند، بسا قوم (تيره‏بختى) در فرود آوردن مشعل هدايت آنان مى‏كوشند، ولى خدا آن را بر مى‏افرازد.[9]

خصلت‏هاى كريمانه امام حسن عسكرى عليه ‏السلام

  1. كرم و بخشش

محمّد بن على بن ابراهيم بن موسى بن جعفر مى‏گويد: زندگى بر ما سخت شد، پدرم به من گفت: با من بيا تا خدمت امام عسكرى عليه ‏السلام برويم چون او را به جود و بخشش توصيف مى‏كنند.

عرض كردم: او را مى‏شناسى؟ گفت: او را نمى‏شناسم و هرگز او را نديده‏ام.

پس آهنگ او كرديم، پدرم در بين راه به من گفت: چه خوب مى‏شد كه دستور مى‏داد پانصد درهم به ما بدهند دويست درهم براى لباس، و دويست درهم براى آرد، و صد درهم براى خرجى و هزينه.

پيش خود گفتم: كاش سيصد درهم نيز به من مى‏داد با صد درهم آن درازگوشى
بخرم، و صد درهم براى خرجى، و صد درهم براى لباس تا به كوه بروم.

پس چون به درب منزل حضرت رسيديم غلام حضرت بيرون آمد و گفت: على بن ابراهيم و محمد فرزندش وارد شود.

چون بر حضرت وارد شديم و سلام كرديم به پدرم فرمود: اى على! چرا تاكنون نزد ما نيامده‏اى؟

گفت: سرورم! خجالت مى‏كشيدم با اين حال شما را ديدار كنم.

چون از نزد حضرت بيرون آمديم غلام حضرت كيسه‏اى را به پدرم داد و گفت: اين پانصد درهم است، دويست درهم براى لباس، و دويست درهم براى آرد، و دويست درهم براى هزينه و خرجى.

وكيسه‏اى را به من داد و گفت: اين سيصد درهم است، صد درهم را براى خريد درازگوش هزينه كنيد، و صد درهم را براى خريد لباس، و صد درهم را براى هزينه، به كوه نرو به محلّه سوراء برو[10].

  1. دانش او

نصير خادم مى‏گويد: بارها مى‏شنيدم كه امام حسن عسكرى عليه ‏السلام با غلامان ترك و رومى و صقلبى خود با لغت و زبانشان سخن مى‏گفت. من تعجب كردم و با خود گفتم: او كه در مدينه متولد شده و تا زمانى كه پدرش أبوالحسن از دنيا رفت، پيش كسى نرفت و كسى او را نديد، پس چگونه اين توانايى را دارد؟! من اين سؤال را در دل خود داشتم كه حضرت رو به من كرد و فرمود: خداى تبارك و تعالى حجت خود را در همه چيز با سائر مردم امتياز بخشيد، و شناخت زبان‏ها و نسب‏ها و مرگها و پيش آمدها را به او عطا كرد، و اگر چنين نبود، ميان حجّت [امام] و
محجوج [مأموم ]فرقى نبود[11].

  1. زهد و عبادت او

زمانى كه حضرت ابومحمد عليه ‏السلام [نزد صالح بن وصيف تركى، پيشكار و اختيار دار مهتدى عباسى] در زندان بود، عباسيون و صالح بن على و ديگرانى كه درباره اهل بيت عليهم‏ السلام منحرف بودند نزد صالح رفتند [تا به او سفارش كنند درباره حضرت سخت‏گيرى كند ]صالح به آنان گفت: چه كنم؟ دو نفر از شرورترين افرادى را كه مى‏توانستم پيدا كنم، بر او گماردم، اينك آن دو نفر [در اثر مشاهده رفتار حضرت عليه ‏السلام] از لحاظ عبادت و نماز و روزه خيلى كوشا شده‏اند، به آنان گفتم: چه در او ديده‏ايد؟

گفتند: چه مى‏گويى درباره مردى كه روز را روزه مى‏گيرد و تمام شب را عبادت مى‏كند، نه سخن مى‏گويد و نه به چيزى سرگرم مى‏شود، چون به او نگاه مى‏كنيم، اندام ما مى‏لرزد، و چنان مدهوش مى‏شويم كه توان خود را از دست مى‏دهيم، آنان چون اين را شنيدند، نوميد برگشتند[12] .

خلفاى معاصر امام حسن عسكرى عليه ‏السلام

در مدت كوتاه امامت حضرت عليه ‏السلام، معتز و مهتدى و معتمد عباسى هم عصر حضرت بودند كه شديدترين گرفتارى و فشار و تعقيب و هراس را از آنان ديد، چنان كه بارها امام عليه ‏السلام را زندانى كردند[13].

شهادت امام حسن عسكرى  عليه ‏السلام

حضرت ـ كه سلام خدا بر او باد ـ روز جمعه هشتم ماه ربيع الاول سال 260
هجرى به شهادت رسيد، برخى ماه ربيع الثانى سال 260 را ذكر كرده‏اند[14].

 

 

[1] و 2 ـ نگاه كن: موسوعه زيارات المعصومين عليهم‏ السلام، ج 4، ص 187 ـ 188.

[2]

[3] ـ راجع كافى، ج 1، ص 503 ، ضمن ح 1؛ كمال الدين، ص 40 ضمن مقدّمة المصنّف.

[4] ـ كافى، ج 1، ص 327، ح 11.

[5] ـ كمال الدين، ص 479، ضمن ح 26.

[6] ـ الخرائج والجرائح، ج 1، ص 422، ح 3.

[7] ـ كمال الدين، ص 41.

[8] ـ فصول المهمّه، ص 290.

[9] ـ الإتحاف بحبّ الأشراف، ص 178 ـ 179.

[10] ـ ارشاد مفيد، ج 2، ص 326. وسُوراء: موضع قريب من الحلّة في العراق.

[11] ـ كافى، ج 1، ص 509 ، ح 11.

[12] ـ كافى، ج 1، ص 512 ، ح 23.

[13] ـ تاريخ الخلفاء سيوطى، ص 422 ـ 425.

[14] ـ نگاه كن: موسوعه زيارات المعصومين عليهم‏ السلام، ج 4، ص 189.

زندگی نامه امام جواد عليه ‏السلام

نام و نسب مبارك امام جواد عليه ‏السلام

امام محمّد، فرزند على، فرزند موسى، فرزند جعفر، فرزند محمّد، فرزند على، فرزند حسين، فرزند على بن ابى‏طالب ـ كه صلوات خدا بر همه آنان باد ـ .

كنيه او: ابو جعفر.

القاب او: تقى، زكى، رضى، مرضى، جواد، و...

مادر او: سبيكة. برخى خيزران، و برخى ديگر جز آن را گفته‏اند[1].

ولادت امام جواد عليه ‏السلام

حضرت عليه ‏السلام در ماه رمضان سال 195 هجرى متولد شده است، لكن روز آن اختلافى است، برخى شب جمعه 19 ماه رمضان، و برخى شب جمعه نيمه ماه رمضان، و برخى جز اين‏ها را گفته‏اند[2].

شخصيّت امام جواد عليه ‏السلام

ـ امام رضا عليه ‏السلام فرمود: سوگند به خدا روزها و شب‏ها نگذرد مگر اين كه خداوند
به من پسرى عطا كند كه به وسيله او بين حق و باطل جدايى افكند[3].

ـ و در روايت ديگرى فرمود:... تا از صلب من پسرى به دنيا آيد كه جانيشن من شود، حق را زنده كند و باطل را نابود سازد[4].

ـ و نيز از امام رضا عليه ‏السلام نقل شده است: اين مولودى است كه مولودى با بركت‏تر از او براى شيعيان ما به دنيا نيامده است[5].

ـ امام جواد عليه ‏السلام وارد مسجد رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله شد على بن جعفر عموى او بدون كفش و عبا از جا برخاست نزد او رفت دست او را بوسيد و او را بزرگ داشت و احترامش كرد.

امام جواد عليه ‏السلام فرمود: عمو جان! بنشين، خداوند به تو مهربان باشد.

گفت: اى سرورم! چگونه بنشينم در حالى كه تو ايستاده‏اى!

چون على بن جعفر به جاى خود برگشت اطرافيانش او را سرزنش كردند و گفتند: تو عموى پدر او هستى، با او اينگونه رفتار مى‏كنى؟!!

او دست به ريش خود گرفت و گفت: خاموش باشيد، اگر خداى مقتدر و شكوهمند اين ريش سفيد را سزاوار [امامت] ندانست و اين كودك را سزاوار دانست و به او چنين مقامى داد، آيا من فضيلت او را انكار كنم؟!!! پناه مى‏برم به خدا از سخنان شما، من غلام او هستم[6].

ـ مأمون شيفته امام جواد عليه ‏السلام شد، چون ديد حضرت با آن سن كوچك در فضل
و دانش و حكمت و ادب و كمال خرد به جايى رسيده كه هيچ يك از بزرگان زمانه با او برابرى نمى‏كند، از اين رو دخترش ام الفضل را به همسرى او درآورد، و امام جواد و دختر خود را با خود به مدينه آورد، و بسيار او را اكرام و به او احترام و مقامش را بزرگ مى‏داشت[7].

ـ مأمون چون خواست دخترش را به همسرى حضرت درآورد گفت: ... اما ابو جعفر محمد بن على من او را برگزيدم چون او با سن كوچك بر همه صاحبان فضل و دانش برترى دارد و در اين باره شگفت‏انگيز است، من اميدوارم آنچه من از او مى‏دانم براى همه مردم آشكار شود تا بدانند كه ديدگاهم نسبت به او كاملاً درست است.

واى بر شما! من اين جوان را بيشتر از شما مى‏شناسم، او از خاندانى است كه دانش و آبشخور دانششان از نزد خداوند و الهام‏هاى اوست، نياكان او در دانش دين و ادب از همه مردم كه در كمال ناقص‏اند بى‏نياز بوده‏اند، اگر مى‏خواهيد ابوجعفر را بيازماييد تا آنچه را من در توصيف او گفتم براى شما آشكار شود[8].

ـ شيخ كمال الدين محمد بن طلحه شافعى درباره حضرت مى‏گويد: او اگرچه از نظر سن كوچك بود لكن ياد و منزلتش بزرگ و والا بود[9].

ـ و نيز مى‏گويد: امّا (درباره) صفات و فضائل و مناقب آن حضرت (بايد گفت): مسابقه‏هاى جولانگاه مناقبش (چندان) به درازا نكشيد، و عمرهاى (جلوه) آن‏ها
(چندان) امتداد نيافت، بلكه تقديرات الهى بنا بر مصالح و حكمت‏هايى بر عمر كوتاه او در دنيا رقم خورد... اما خداوند سبحان حضرتش را به منقبتى اختصاص داد كه در خاوران تمجيد و تكريم مى‏درخشد، انوارش تابان، در مراتب صعودى فضيلت‏ها در اوج، گرانمايه و پر ارزش، و نشانه آثارش براى خردهاى اهل معرفت نمايان است، و آن گرچه در ظاهر يك منقبت است اما معانى آن زياد است، و ساختارش هرچند كوچك است ولى دلالتش (بر والايى منزلت) بزرگ است... .[10]

ـ سبط ابن جوزى مى‏گويد: او در دانش و پارسايى و زهد و بخشش بر راه روشن پدر خود بود[11]...

ـ شيخ على بن عيسى اربلى مى‏گويد: [امام] جواد عليه ‏السلام در همه حالاتش جواد[ و بخشنده ]است و اين سخن لغت‏شناسان درباره او صادق است كه: جواد از [ ريشه ]جودت [ و نيكوكارى] و از أجواد [و خانواده بخشندگان] است، با پاكى ريشه و طهارت ولادت سرآمد مردمان شد و قلّه بزرگى [و والامرتبگى] را درنورديد، و هيچ كسى به او نزديك نشد و هرگز نخواهد شد.

بزرگى او در والاترين مرتبه‏ها است، و جايگاه بلند او فوق همه ستارگان است و منزلت او بر همه مقام‏ها و منزلت‏ها برترى دارد، و هرگاه جمع راهيان به مقصد، [در بيابان گم‏گشتگى] آتشى بينند گويند: اى كاش آتش (هدايت) او باشد كه هيچ آتشى [در راهنمايى] بر آن غالب نيست. از آنِ اوست بر آمدن به مقامات بلند، و حركت شبانه روزى به سوى گرانمايگى، و فرو رفتن و برآمدن در (درياى)
سرورى، و برآمدن و عروج بر اوج ستارگان، و او از هر فرومايگى دور است و به هر فضيلتى نزديك.

بوى خوش مكارم اخلاق از اطراف او متصاعد است، و مجد و بزرگوارى از جوانب او ريزان است، و گزارش‏هاى سماحت و بخشندگى او و فرزندان و گذشتگانش زبانزد همه است، پس خوشا به حال كسى كه در راه ولايت او كوشد، و واى به حال كسى كه به ستيز با او راغب است.

چون دستاوردهاى بزرگوارى و بلند مرتبگى‏ها و فخرها قسمت شود برگزيده‏هايش از آن اوست و چون قلّه‏هاى سرورى درنورديده شود بالاترين و برترينش ويژه اوست.

با باران در بخشندگى و عطا مسابقه مى‏دهد، و با شير در دليرى و غيرتمندى همراهى مى‏كند، و در سيره پسنديده دلپذير بزرگوارانه، بر همه سيره‏ها چيره مى‏گردد، هرگاه نياكان و فرزندان گراميش را بشمرند در رديف دردانه‏ها جا گيرد، و مكارم جامعه را در تعريف و توصيف خود آوَرَد، و بلندمرتبگى‏هاى گوناگون در او و در نياكان پيشينش گرد آمده است، پس كيست كه پدرى همچون پدر او يا جدّى همچون جدّ او داشته باشد؟! او در بزرگوارى آنان شريك، و آنان نيز در بزرگوارى او شريكند، و همانسان كه (مردم) با عطاياى خود دست نيازمندان را پر مى‏كردند او به تنهايى آن دست‏ها را پر مى‏كرد.

 

بدورٌ طوالع جبال فوارعُ

 غيوثٌ هوامعٌ سيولٌ دوافعُ

 

بهاليلُ لو عاينت فيض أكفّهم

 تيقّنت أنّ الرزق فيالأرض واسعُ

 

إذا خففت بالبذل أرواح جودهم

 حداها الندى واسستنشقتها المطامعُ

 

 

 

ترجمه شعر:

ماه‏هاى كامل (شب چهاردهم) كه (در ظلمات جهل و درماندگى بشر) طلوع كرده‏اند، كوه‏هاى سربلند (استقامت و پايدارى‏ها)، باران‏هاى ريزانِ (هدايت و بخشندگى‏ها)، سيل‏هاى (سيراب كننده) درّه‏ها و دشت‏ها.

سروران داراى همه خوبى‏ها كه اگر فيض دست‏هاى (بخشنده)شان را بينى يقين خواهى كرد كه رزق در زمين، فراگير و گسترده است. هرگاه با بخشش (پى در پى) نسيم‏هاى بخشندگى‏شان سبك گردد آواز خوش نهايت بخشندگى، آنها را به پيش رانَد، و طمع‏ها(ى نيازمندان) آنها را ببويند.

راه‏هاى هدايت به وسيله آنان آشكار شد، و به وسيله آنان از پستى سالم ماند و فرداى قيامت با محبّت و دوستى آنان اميد نجات و كاميابى مى‏رود و آنانند اهل خوبى‏ها و صاحبان بخشش .

همه ستايش‏ها كمتر از شايستگى آنان است، و همه ارزش‏ها و خصلت‏هاى گرانمايه برگرفته از اخلاق كريمانه آنان است، و همه صفات نيك در تار و پود وجود گرانمايه آنان نهفته است. از اين رو بهشت در پيوند با آنان و جهنم در جدايى از آنان است.

و اين اوصاف بر جمع آنان و يك يك آنان صادق است، و براى غائب آنان و حاضرشان ثابت است و بر فرزند و پدرشان فرو مى‏بارد.

محبّت و دوستى آنان واجب و حتمى است، دولت و فرمانراوايى آنان پايدار و هميشگى است، و بازارهاى سيادت و سروريشان (گرم و) بپاست، و مرزهاى دوستدارانشان خندان (و پذيراى درماندگان) است، در شرافت آنان همين بس كه جدّشان محمد و پدرشان على و مادرشان فاطمه است، پس كيست كه در فخر با
آنان برابرى كند؟!! و يا كيست كه در بلند مرتبگى از آنان پيشى گيرد؟!!!

هيچ نهايت عزّتى را وا ننهادند مگر آنكه پيشتازانه به آن رسيدند، و هيچ مرتبه سرورى را نگذاشتند مگر آنكه آسوده از پيوستگان، از آن بالا رفتند، و اين (مقام) حقّ اليقين بلكه عين اليقين است.

مردم همه ريزه‏خوار سفره آنانند، و نسبت به آنان همچون غلامان و خادمان هستند، آثار ارزشمند را از آنان گرفته‏اند، و مايه‏هاى فخر و مباهاتشان را از آنان آموخته‏اند، و با شرافت آنان پيشينيان و پسينيان شرافت يافته‏اند. هرچه در توصيف آنان بگويم چيزى نگفته‏ام، و اگر بكوشم كه اوصاف گرانمايه آنان را بشمرم مرا ندا مى‏دهند كه ستاره ثريّا كجا در دسترس كسى قرار مى‏گيرد.

و چگونه مى‏توانى چيزى را بشمارى كه اولين و آخرين از آن ناتوانند.

و اين جايگاهى است كه در آن سحبان وائل (سخنور نام آور عرب)، لباس نمايان عجز مى‏پوشد، پس (اين بهتر كه) عنان قلم را واگذارم و از سخنرانى باز ايستم.[12]

ـ صلاح الدين صفدى در كتاب الوافى بالوفيات مى‏گويد: او را جواد و قانع و مرتضى لقب داده بودند، و او از اشراف خاندان نبوّت بود، مأمون دخترش را به ازدواج او در آورد، و هر سال بيش از يك ميليون درهم به مدينه مى‏فرستاد.[13]

وفات امام جواد عليه ‏السلام

او در بيست و پنج سالگى در آخر ذى قعده سال 220 هجرى در بغداد به شهادت رسيد.[14]


 

[1] و 2 ـ نگاه كن: موسوعه زيارات المعصومين عليهم‏ السلام، ج 4، ص 51 ـ 52 .

[2]

[3] ـ كافى، ج 1، ص 320، ح 4.

[4] ـ رجال الكشّي، ج 2، ص 828 ، ح 1044.

[5] ـ كافى، ج 1، ص 321، ح 9.

[6] ـ كافى، ج 1، ص 322، ح 12.

[7] ـ ارشاد مفيد، ج 2، ص 281.

[8] ـ ارشاد مفيد، ج 2، ص 282.

[9] ـ مطالب السؤول، ج 2، ص 140.

[10] ـ نفس المصدر، ج 2، ص 141.

[11] ـ تذكرة الخواصّ، ص 321.

[12] ـ كشف الغمه، ج 3، ص 160 ـ 162.

[13] ـ الوافي بالوفيات، ج 4، ص 79، رقم 1589.

[14] ـ راجع موسوعه زيارات المعصومين عليهم‏ السلام، ج 4، ص 53 .

زندگی نامه إمام الرضا عليه‏ السلام

نام شريف و نسب امام رضا عليه‏ السلام

امام على فرزند موسى فرزند جعفر فرزند محمّد فرزند على فرزند حسين فرزند على فرزند ابوطالب ـ كه صلوات خدا بر همه آنان باد ـ .

كنيه حضرت: ابوالحسن

القاب حضرت: رضا، صابر، رضى، زكى، و... .

مادر گرامى حضرت عليه‏ السلام: امّ ولدى بود كه به او امّ البنين مى‏گفتند؛ و براى او نامهايى را ذكر كرده‏اند از جمله: نجمه، تكتم، سمانه، سكن.

شيخ صدوق قدس‏سره در عيون اخبار الرضا عليه‏ السلام با سند خود از بزنطى نقل كرده كه گفت: به امام جواد عليه‏ السلام عرض كردم: گروهى از مخالفان شما گمان مى‏كنند كه مأمون نام رضا را براى پدر بزرگوار شما انتخاب كرد، به خاطر اينكه حضرت ولايتعهدى مأمون را پذيرفت، فرمود: سوگند به خدا دروغ مى‏گويند و از حقيقت منحرف شده‏اند، بلكه خداى تبارك و تعالى او را رضا نام گذارد چون خداوند عزّ وجلّ در آسمانش او را پسنديد، و در زمين پسنديده رسول خدا و امامان پس از او ـ كه صلوات خدا بر همه آنان باد ـ بود. عرض كردم: آيا همه پدران شما پسنديده خداى متعال و رسول او و امامان نبودند؟ فرمود: بلى، عرض كردم: پس چرا در ميان آنان پدر بزرگوار شما به اين نام ـ رضا ـ ملقب و ناميده شد؟

فرمود: زيرا مخالفان از دشمنش از او راضى بودند چنانكه موافقان از دوستدارانش از او خشنود بودند، اتفاق دوست و دشمن بر خشنودى از او مخصوص آن حضرت بود، و براى هيچ يك از پدرانش عليهم‏السلام سابقه نداشت، از اين رو او را در ميان امامان عليهم‏السلام، رضا ناميدند.[1]

 

و نيز با سند خود از ابوالحسن على بن ميثم نقل كرده كه گفت: حميده مصفاة مادر امام موسى بن جعفر عليه‏ السلام كه از اشراف و بزرگواران عجم بود، كنيزى زائر ـ كه نامش تكتم بود ـ خريد در عقل و دين و ادب از برترين زنان بود، و خاتون خود حميده مصفاة را كه همسر امام صادق عليه‏ السلام بود احترام بسيار مى‏نمود، از روزى كه او را خريد به خاطر ادب و احترامش به او هرگز در حضور او ننشست. روزى حميده مادر امام موسى عليه‏ السلام به فرزندش گفت: فرزندم! تكتم كنيزى است كه من در اخلاق و خِرد بهتر از او نديده‏ام. و مى‏دانم كه هر نسلى از او به وجود آيد پاكيزه و مطهر خواهد بود، او را به تو مى‏بخشم و از تو مى‏خواهم كه رعايت حرمت او را بنمايى، و چون حضرت امام رضا عليه‏ السلام از او به دنيا آمد نامش را «طاهره» گذاردند.[2]

ولادت امام رضا عليه‏ السلام

ولادت آن حضرت عليه‏ السلام روز جمعه يا پنج شنبه ـ يازدهم ماه ذى القعده سال دويست و چهل و هشت هجرى ـ در مدينه بوده است ـ .[3]

جايگاه و منزلت امام رضا عليه‏ السلام

شيخ كلينى قدس‏سره در كافى با سند خود از على بن يقطين نقل كرده كه گفت: امام موسى بن جعفر عليه‏ السلام از زندان به من نامه نوشت كه: فلانى پسر من، و سرور و آقاى فرزندان من است، من كنيه خودم را [كه ابوالحسن است] به او بخشيدم.[4]

شيخ صدوق قدس‏سره در عيون اخبار الرضا عليه‏ السلام با سند خود از على بن يقطين نقل كرده كه گفت: موسى بن جعفر عليه‏ السلام ابتداء و بدون پرسش به من فرمود: اين فرزندم
ـ  با  دست مبارك خود به امام رضا عليه‏ السلام اشاره كرد ـ داناترين و فقيه‏ترين فرزندان من  است.[5]

و نيز با سند خود از مفضل بن عمر نقل كرده كه گفت: خدمت امام موسى بن جعفر عليهماالسلام رسيدم، و فرزندش على عليه‏ السلام در دامنش بود، او را مى‏بوسيد و زبانش را مى‏مكيد و بر دوش خود مى‏گذاشت و در بغل مى‏فشرد و مى‏فرمود: پدر و مادرم فدايت چه خوشبويى تو، و چه پاكيزه سرشتى، و فضيلت تو چه آشكار است! عرض كردم: فدايت شوم نسبت به اين بچه در دلم محبّتى افتاد كه به جز شما نسبت به هيچ كس ديگرى چنين محبّتى احساس نمى‏كنم. به من فرمود: اى مفضّل! جايگاه او نسبت به من همچون جايگاه من نسبت به پدرم مى‏باشد.[6]

شيخ مفيد قدس‏سره در الارشاد مى‏گويد: مأمون در مقام تعريف امام عليه‏ السلام براى حسن بن سهيل چنين گفت: در روى زمين كسى را برتر از اين مرد سراغ ندارم.[7]

طبرى در كتاب تاريخ خود مى‏نويسد: حسن بن سهل به عيسى بن محمّد بن ابى خالد نامه نوشت تا به او خبر دهد كه مأمون پس از خود على بن موسى بن جعفر بن محمّد را وليعهد خود قرار داده است، و اين به خاطر آن بود كه در ميان فرزندان عباس و فرزندان على كسى را بهتر و پارساتر و داناتر از او نيافت.[8]

ذهبى در كتاب سير اعلام النبلاء در ترجمه امام رضا عليه‏ السلام چنين آورده است: امام سرور ابوالحسن على الرضا ابن موسى الكاظم... على الرضا منزلت والايى داشت و سزاوار خلافت بود.[9]

و نيز در كتاب تاريخ الاسلام مى‏نويسد: او امام ابوالحسن فرزند موسى الكاظم
فرزند جعفر الصادق فرزند محمّد باقر فرزند على زين العابدين فرزند حسين فرزند على بن ابى‏طالب است كه هاشمى علوى حسينى است،... او در زمان خود سرور بنى هاشم و بزرگوارترين و نجيب‏ترين آنان بود، مأمون او را بزرگ مى‏داشت و در برابرش خضوع مى‏كرد... .[10]

يافعى در كتاب مرآة الجنان مى‏گويد: امام جليل القدر با عظمت، زاده سروران بزرگوار، على بن موسى الكاظم، يكى از امامان دوازده‏گانه داراى مناقب و فضيلت‏ها كه اماميه به آنان منتسب‏اند و ساختار مذهبشان را بر آنان منحصر نموده‏اند.[11]

ابن حجر در الصّواعق المحرقه در مقام بيان امامان پاك عليهم‏السلام مى‏گويد: على الرضا، نام‏آورترين آنان در ميان مردم و بزرگوارترين آنان در منزلت بود، از اين جهت مأمون او را در دل خود جاى داد، و دخترش را به همسرى او در آورد، و در حكومتش شركت داد و امر خلافتش را به او واگذارد.[12]

شيخ كمال الدين بن محمّد بن طلحه شافعى در مطالب السؤول هنگام ذكر آن حضرت عليه‏ السلام مى‏گويد: سخن درباره امير مؤمنان على و در باره زين العابدين على گذشت. اكنون درباره سومين آنان على «الرضا» است، و هر كس ژرف بنگرد و خوب بينديشد در مى‏يابد كه او در حقيقت وارث آن دو است، و حكم مى‏كند كه او سومين آن والامرتبگان است، و مناقب او بلند، و صفات او والا، و بزرگوارى‏هاى او حاتمى گونه (و كريمانه)، خوى و سرشتش أخزمى‏گونه (و نيكو)، اخلاقش عربى (و بخشنده)، جان گرامى‏اش هاشمى، و نژاد كريمش نبوى است، هرچه از فضيلت و مزايا براى او شمرده شود او برتر از آن است، و هر چه از مناقب
برايش بازگو شود او والاتر از آن است.[13]

شبراوى در الاتحاف مى‏گويد: او عليه‏ السلام كريم و بزرگوار، با هيبت و وقار بود، پدر بزرگوارش موسى كاظم او را بسيار دوست مى‏داشت.[14]

نمونه‏ هايى از شخصيت والاى امام رضا عليه‏ السلام

دانش امام رضا عليه‏ السلام

شيخ كلينى قدس‏سره در كافى با سند خود از امام صادق عليه‏ السلام نقل كرده كه فرمود: خداوند عزّ وجلّ فريادرس و پناه و علم و نور و فضيلت و حكمت اين امّت را از صلب او [امام كاظم عليه‏ السلام ]پديد مى‏آورد.[15]

امين الاسلام طبرسى در اعلام الورى از حاكم ابو عبداللّه‏ حافظ با سند خود از اباصلت هروى نقل كرده كه گفت: من داناتر از على بن موسى الرضا عليه‏ السلام نديده‏ام و هيچ دانشمندى او را نديد مگر آنكه درباره او همچون من گواهى داد، مأمون تعداد زيادى از دانشمندان اديان ديگر و فقهاى مذاهب و متكلمين را در مجالس متعدد گرد آورد، و حضرت بر همه آنان غالب و پيروز شد تا جايى كه همه آنان به فضيلت او و نقص و كمبود خودشان اقرار و اعتراف كردند.

از على بن موسى عليه‏ السلام شنيدم مى‏فرمود: من در روضه مطهره مى‏نشستم و دانشمندان مدينه فراوان بودند، چون يكى از آنان در پاسخ مسئله‏اى در مى‏ماند همه به سوى من اشاره مى‏كردند و مى‏فرستادند كه من پاسخ دهم و من آنها را پاسخ مى‏دادم.

اباصلت مى‏گويد: محمّد بن اسحاق بن موسى بن جعفر از پدر خود برايم نقل
كرد كه موسى بن جعفر عليه‏ السلام به فرزندانش مى‏فرمود: اين برادر شما على بن موسى الرضا دانشمند آل محمّد است، درباره دينتان از او بپرسيد، و آنچه را براى شما مى‏گويد نگهداريد (و عمل كنيد) زيرا از پدرم امام صادق عليه‏ السلام بارها شنيدم به من فرمود: عالم آل محمّد در صلب تو است.[16]

عبادت امام رضا عليه‏ السلام

شيخ صدوق قدس‏سره در عيون اخبار الرضا با سند خود از ابراهيم بن عباس نقل كرده كه گفت: حضرت عليه‏ السلام شبها كم مى‏خوابيد و بيشتر شب را بيدار بود. بسيارى از شب‏ها را از اول تا صبح شب‏زنده‏دارى مى‏كرد، زياد روزه مى‏گرفت، و روزه سه روز هر ماه از او ترك نمى‏شد.[17]

شبراوى در الاتحاف درباره عبادت حضرت عليه‏ السلام مى‏گويد: او دائم الوضو بود، و همه شب نماز شب مى‏خواند، وضو مى‏گرفت و نماز مى‏گزارد و مى‏خوابيد، سپس برمى‏خواست وضو مى‏ساخت و نماز مى‏خواند و مى‏خوابيد، و اين چنين ادامه مى‏داد تا صبح.[18]

مكارم اخلاق و تواضع امام رضا عليه‏ السلام

شيخ صدوق قدس‏سره در عيون اخبار الرضا عليه‏ السلام با سند خود از ابراهيم بن عباس نقل كرده كه گفت: هرگز نديدم كه امام رضا عليه‏ السلام در حق كسى حتّى با يك سخن جفا كرده باشد، هرگز سراغ ندارم كه سخن كسى را قطع كرده باشد تا او سخنش را تمام كند، هرگز نيازمندى را كه توان برآوردن حاجتش را داشت ردّ نكرد، و هرگز پاى مبارك
خود را در حضور كسى دراز نكرد، و هرگز در حضور كسى تكيه نكرد، و هرگز نديدم كه به يكى از غلامان و كنيزهايش سخن ناروا بگويد، و هرگز نديدم آب دهان بيندازد، و هرگز نديدم با صداى بلند بخندد، هميشه خنده‏اش با تبسّم بود، چون سفره غذا آماده مى‏شد اگر تنها بود غلامان و بردگان حتى نگهبانان و تيماركنندگان حيوانات را همراه خود بر سفره غذا مى‏نشاند، كارهاى نيك و صدقه دادن در خفا را زياد انجام مى‏داد، و بسيارى از اين كمك‏ها در شبهاى تاريك انجام مى‏گرفت، پس هر كس گمان برد كه در فضيلت مانند او را ديده است باور نكن.[19]

ابن شهرآشوب در مناقب نوشته است كه: حضرت عليه‏ السلام وارد حمّام شد، يك نفر (كه او را نمى‏شناخت) به او گفت: اى مرد! مرا كيسه بكش، حضرت مشغول كيسه كشيدن او شد، و چون حضرت را به او شناساندند شروع كرد به عذرخواهى كردن، حضرت به او آرامش مى‏داد و كيسه‏اش مى‏كشيد.[20]

شيخ كلينى قدس‏سره در كافى با سند خود از عبداللّه‏ بن صلت از مردى از اهل بلخ نقل كرده كه گفت: در سفر به خراسان همراه امام رضا عليه‏ السلام بودم. روزى سفره غذا خواست، غلامان سياه و جز آنان را بر آن گرد آورد، عرض كردم: فدايت شوم كاش براى آنان سفره جدا مى‏انداختم.

فرمود: ساكت باش! پروردگار ما يكى است، مادر ما يكى است، پدر ما يكى است، و جزا در برابر عمل‏ها است.[21]

زهد امام رضا عليه‏ السلام

ابن شهرآشوب در كتاب مناقب از محمّد بن عبّاد نقل كرده كه گفت: حضرت
رضا عليه‏ السلامدر تابستان بر حصير، و در زمستان بر پلاس مى‏نشست، و جامه‏اش خشن بود و چون با مردم ديدار مى‏كرد لباس (محلّى و رسمى) مى‏پوشيد.[22]

سخاوت امام رضا عليه‏ السلام

ابن شهرآشوب در كتاب مناقب آورده است كه: حضرت عليه‏ السلام در روز عرفه‏اى همه اموالش را در خراسان (ميان فقرا) تقسيم كرد، فضل بن سهل به آن حضرت عرض كرد: اين ضرر و زيان است. فرمود: نه، بلكه سرمايه و سود است، چيزى را كه با آن پاداش و كرامت به دست آورى ضرر مشمار.[23]

احترام امام رضا به مهمان

شيخ كلينى قدس‏سره در كافى نقل كرده كه: مهمانى بر امام رضا عليه‏ السلام وارد شد، حضرت بخشى از شب را نزد او نشسته بود و با او سخن مى‏گفت، پس چراغ دگرگون شد، آن مرد دست خود را دراز كرد تا چراغ را درست كند، حضرت او را باز داشت و خود به درست كردن چراغ اقدام نمود. آنگاه فرمود: ما مردمى هستيم كه مهمانانمان را به خدمت نمى‏گيريم.[24]

ولايت عهدى امام رضا عليه‏ السلام

شيخ صدوق قدس‏سرهدر علل الشرائع با سند خود از اباصلت هروى نقل كرده كه گفت: مأمون به امام رضا عليه‏ السلام عرض كرد: اى فرزند رسول خدا! از فضل و دانش و زهد و پارسايى و عبادت تو آگاهم، و تو را به خلافت شايسته‏تر از خود مى‏دانم.

حضرت عليه‏ السلام فرمود: به بندگى خداى عزّ وجلّ افتخار مى‏كنم، و با زهد و
بى‏رغبتى به دنيا نجات از شرّ دنيا را اميدوارم، و با پرهيز از حرام‏ها دست‏يابى به مالهاى حلال را اميد دارم، و با تواضع و فروتنى در دنيا بلندمرتبگى نزد خدا را اميدوارم.

مأمون به حضرت گفت: من به اين نتيجه رسيده‏ام كه خود از خلافت كنار بكشم و آن را در اختيار شما قرار دهم، و خود با شما بيعت كنم.

حضرت فرمود: اگر اين خلافت از آن تو است و خدا آن را براى تو قرار داده است درست نيست لباسى را كه خداوند بر تو پوشانده است آن را دربياورى و براى ديگرى قرار دهى. و اگر خلافت از آن تو نيست بر تو جايز نيست كه آنچه را مال تو نيست براى من قرار دهى.

مأمون گفت: اى فرزند رسول خدا! بايد اين كار را بپذيرى.

فرمود: هرگز آن را از روى ميل نخواهم پذيرفت.

مأمون روزها پيوسته تلاش مى‏كرد، تا اينكه از پذيرش حضرت نااميد شد. آنگاه به حضرت گفت: اگر خلافت را نمى‏پذيرى و بيعت من را با خودت دوست ندارى، پس بايد وليعهد من باشى تا پس از من خلافت از آن تو باشد.

حضرت فرمود: سوگند به خدا! پدرم از پدران خود از امير مؤمنان از رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آله برايم نقل كرد كه من پيش از تو از دنيا مى‏روم، و با زهر ستم كشته مى‏شوم، فرشته‏هاى آسمان و زمين بر من مى‏گريند، و كنار هارون الرشيد در سرزمين غربت [و دور از وطن ]دفن مى‏شوم.

مأمون گريست و آنگاه گفت: اى فرزند رسول خدا! چه كسى شما را مى‏كشد يا توان بدى بر شما را دارد با اينكه من زنده هستم؟

حضرت فرمود: اگر بخواهم بگويم كه چه كسى مرا مى‏كشد مى‏گويم (ولى مصلحت نمى‏بينم).

 

مأمون گفت: اى فرزند رسول خدا! به راستى مى‏خواهى با اين سخن خود راحت باشى و آن را از خود دور كنى تا مردم بگويند كه تو نسبت به دنيا بى‏رغبتى.

فرمود: سوگند به خدا از زمانى كه پروردگار متعال مرا آفريد دروغ نگفته‏ام، و  در  دنيا به خاطر دنيا زهد نورزيده‏ام، و به راستى مى‏دانم كه چه مى‏خواهى [و  چه قصدى دارى].

گفت: چه قصدى دارم؟ فرمود: اگر راست بگويم در امان هستم. گفت: در امان هستى.

فرمود: تو با اين كار مى‏خواهى كه مردم بگويند على بن موسى الرضا نسبت به دنيا بى‏رغبت نيست، اين دنياست كه از او رويگردان است، آيا نمى‏بينيد كه چگونه ولايت‏عهدى را به طمع رسيدن به خلافت پذيرفت؟!!

مأمون ناراحت شد و گفت: به راستى شما هميشه با من جورى برخورد مى‏كنى  كه آن را نمى‏پسندم و از خشمم در اَمانى، سوگند به خدا اگر ولايت  عهدى‏را نپذيرى شما را بر پذيرش آن مجبور مى‏كنم، اگر پذيرفتى كه هيچ، وگر نه گردنت را مى‏زنم.

حضرت فرمود: خداوند عزّ وجلّ مرا باز داشته است از اينكه خود را با دست خود به هلاكت بيندازم، حال كه چنين است آنچه مى‏خواهى انجام ده، ومن آن را مى‏پذيرم به شرط آنكه بر كسى حكومت نكنم و كسى را بركنار نكنم و هيچ رسم و سنتى را نشكنم و از فرمانروايى دور و مشاور باشم.

مأمون آن را از حضرت پذيرفت و عليرغم ميل آن حضرت او را وليعهد خود قرار داد.[25]

 

ابن شهرآشوب در مناقب از محمّد بن عرفه نقل كرده كه گفت: به امام رضا عليه‏ السلامعرض كردم: اى فرزند رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آله ! چه چيزى وادارت كرد كه ولايت عهدى را  بپذيرى؟

فرمود: آنچه كه جدّم امير مؤمنان عليه‏ السلام را وادار كرد تا وارد شورا شود.[26]

شهادت امام رضا عليه‏ السلام

از آن حضرت نقل شده كه فرمود: من با زهر ستم از دنيا مى‏روم، فرشتگان آسمان و زمين بر من مى‏گريند، و در سرزمين غربت [و دور از وطن] به خاك سپرده  مى‏شوم.[27]

حضرت در آخر ماه صفر سال 203 هجرى به شهادت رسيد، برخى روز سه شنبه هفدهم ماه صفر سال 203 و برخى جز آن را تاريخ شهادت حضرت ذكر  كرده‏اند.[28]

 

[1] ـ عيون اخبار الرضا عليه‏ السلام، ج 1، ص 11، ح 1.

[2] ـ عيون اخبار الرضا عليه‏ السلام، ج 1، ص 12، ح 2.

[3] ـ نگاه كن: موسوعه زيارات المعصومين عليهم‏السلام، ج 4، ص 88.

[4] ـ كافى، ج 1، ص 313، ح 10.

[5] ـ نفس المصدر، ج 1، ص 18، ح 4.

[6] ـ عيون اخبار الرضا عليه‏ السلام، ج 1، ص 26، ح 28.

[7] ـ ارشاد شيخ مفيد، ج 2، ص 261.

[8] ـ تاريخ طبرى، ج 7، ص 139.

[9] ـ سير أعلام ا لنبلاء، ج 9، ص 387 و 392.

[10] ـ تاريخ الإسلام للذهبى، ج 14، ص 269.

[11] ـ مرآة الجنان، ج 2، ص 11.                                                 

[12] ـ صواعق المُحرقه ابن حجر، ص 204.

[13] ـ مطالب السؤل، ج 2، ص 128.

[14] ـ الإتحاف بحبّ الأشراف، ص 155.

[15] ـ كافى، ج 1، ص 314، ضمن، ح 14.

[16] ـ إعلام الورى، ص 315.

[17] ـ عيون اخبار الرضا عليه‏ السلام، ج 2، ص 183، ضمن، ح 7.

[18] ـ الإتحاف بحبّ الأشراف، ص 155 ـ 156.

[19] ـ عيون اخبار الرضا عليه‏ السلام، ج 2، ص 182، ح 7.

[20] ـ كافى، ج 4، ص 362.                                                  

[21] ـ كافى، ج 8، ص 230، ح 296.

[22] ـ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 360.

[23] ـ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 361.

[24] ـ كافى، ج 6، ص 283، ح 2.

[25] ـ علل الشرايع، ج 1، ص 237، ح 1، باب 173؛ ورواه أيضاً في عيون اخبار الرضا عليه‏ السلام، ج 2، ص 138، ح 3.

[26] ـ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 364.                                       

[27] ـ تقدّم ذكره آنفا ضمن حديثٍ عن علل الشرايع.                                            

[28] ـ نگاه كن: موسوعه زيارات المعصومين عليهم‏السلام، ج 4، ص 89.

زندگی نامه امام كاظم عليه‏ السلام

نام و نسب مبارك امام موسی کاظم عليه‏ السلام

امام موسى، فرزند جعفر، فرزند محمّد، فرزند عليّ، فرزند حسين، فرزند على بن ابى‏طالب ـ كه صلوات خدا بر آنان باد ـ .

كنيه او: ابوالحسن، ابو ابراهيم.

لقب‏هاى او: عبد صالح [بنده شايسته]، صابر[بردبار]، كاظم [خوددار]، نفس زكيّة [جان وارسته]، باب الحوائج إلى اللّه‏.

مادر گرامى او عليه‏ السلام: حميدة بربريّة[1].

ولادت امام موسی کاظم عليه‏ السلام

حضرت ـ كه سلام خدابر او باد ـ در روز يك شنبه، هفتم ماه صفر سال 128 هجرى در ابواء به دنيا آمد، و برخى سال 129 هجرى گفته‏اند، و برخى جز اين را ذكر كرده‏اند[2].

شخصيّت امام موسی کاظم عليه‏ السلام

 

در حديثى كه از پيامبر اعظم صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله در توصيف امامان دوازده‏گانه عليهم‏السلام نقل شده چنين آمده است كه رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله در توصيف امام صادق عليه‏ السلام فرمود: خداوند خجسته و والا مرتبه بر اين ذريّه، ذريّه وارسته، خجسته و پاكيزه‏اى را قرار داد، رحمت خود را بر آن فرو فرستاد، و او را در نزد خود موسى ناميد[3].

امام صادق عليه‏ السلام درباره فرزند خود امام موسى كاظم عليه‏ السلام فرمود: اين‏ها فرزندان من هستند، و اين ـ اشاره به فرزند خود موسى عليه‏ السلام ـ سرور آنان است و او حكمت و فهم و سخاوت و معرفت به نيازهاى دينى موارد اختلافى مردم را داراست، در او اخلاق نيكو و پناه‏بخشى كريمانه است، و او دربى از درب‏هاى خداى سبحان است، در او ويژگى ديگرى است كه از همه اينها بهتر است:... خداى سبحان پناه و فريادرس اين امّت را و نيز (مظهر اتمّ) علم و نور و فهم و حكمت اين امّت را از او پديد مى‏آورد[4].

شيخ مؤمن شبلنجي مى‏گويد: لقب‏هاى آن حضرت بسيار است. مشهورترين آن‏ها: كاظم، سپس صابر و صالح و امين است، برخى از اهل علم مى‏گويد: او پيشواى بزرگ منزلت، يكتا حجّت (خدا و) عالِم شايسته است كه شبش را با قيام به عبادت و روزش را با روزه‏دارى سپرى مى‏كند، به خاطر بردبارى بيش از حدّ و گذشت او از ستمگرانش او را كاظم ناميدند، او در نزد مردم عراق به باب الحوائج الى اللّه‏ معروف است، و اين به خاطر برآورده شدن حاجت‏هاى توسل كنندگان به اوست، مناقب و فضائل او بسيار و مشهور است[5].

 

ابو عبداللّه‏ حسين خصيبى مى‏گويد: لقب او كاظم، صابر، مصلح، مبرهن، البيان، و صاحب معجزات است[6].

شيخ على بن محمّد مالكى مكّى مشهور به ابن صبّاغ مى‏گويد: مناقب و كرامت‏هاى آشكار او و فضائل و صفات درخشانش گواه آن است كه او قبّه شرافت را برگزيده و بر بلنداى آن قرار گرفته است، به اوج فضائل عروج كرده و بر بلنداى آن دست يازيده است و پيران سيادت و سرورى در برابر او سر فرود آورده‏اند و آنان را پشت سر گذارده است و فرمانرواى غنائم بزرگوارى گشته و گزيده‏هاى آن را براى خود برگزيده است[7].

شيخ كمال‏الدين محمّد بن طلحه شافعى مى‏گويد: اوست پيشواى بزرگ منزلت، صاحب جايگاه والا، تلاش كنننده پى گير در تلاش، مشهور به عبادت و بندگى خدا، مواظب بر فرمانبرى از خدا داراى كرامت‏هاى نمايان كه شب را با سجده و قيام صبح مى‏كرد، و روز را با نيك كردارى و روزه‏دارى به پايان مى‏برد، و به خاطر بردبارى بسيار و گذشت او از ستمگرانش، او را كاظم خواندند، با احسان خود بد كنندگانش را پاداش، و با گذشت خود با تبهكارانش مقابله مى‏كرد، به خاطر عبادت بسيارش او را عبد صالح مى‏گويند، و به خاطر برآورده شدن خواسته‏هاى توسّل كنندگان به خدا به وسيله او، در نزد مردم عراق به باب الحوائج الى اللّه‏ شناخته مى‏شود، خردها از كرامت‏هايش حيران است، و براى او
نزد خدا جايگاه راستينى كه هميشه ماندگار است قائل است[8].

سبط ابن جوزى مى‏گويد: او را كاظم، مأمون، طيّب، و سيّد لقب داده‏اند، كنيه او ابوالحسن است، به خاطر عبادت و بندگى و تلاش و مجاهدت و شب زنده‏دارى‏اش او را عبد صالح مى‏خوانند... . [امام] موسى بخشنده و بردبار بود، از آنجايى كه هرگاه خبر بدگويى كسى از او به گوشش مى‏رسيد برايش مالى هديه مى‏فرستاد او را كاظم ناميدند[9].

خطيب بغدادى در شرح حال آن حضرت عليه‏ السلام مى‏گويد: موسى بن جعفر به خاطر عبادت و تلاشش عبد صالح خوانده مى‏شد، اصحاب ما نقل كرده‏اند كه او وارد مسجد رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله شد، از آغاز شب به سجده رفت و شنيده مى‏شد كه در سجده‏اش مى‏گفت: «عظيم [عظم] الذنب عندي فليحسن العفو عندك، يا أهل التقوى ويا أهل المغفرة: گناهم بزرگ است، پس بايسته است كه گذشت از نزد تو نيكو باشد اى شايسته پارسايى! اى شايسته آمرزش او. آن را تكرار مى‏كرد تا صبح شد. سخاوتمند و بخشنده بود. خبر كسى را برايش مى‏آوردند كه در صدد آزار او برآمده بود، و او برايش كيسه هزار دينارى مى‏فرستاد، هميشه كيسه‏هاى سيصد دينارى چهارصد دينارى و دويست دينارى فراهم مى‏كرد و آنها را در مدينه ميان فقرا تقسيم مى‏نمود، و كيسه‏هاى موسى بن جعفر به گونه‏اى بود كه به هر كس يكى از آنها مى‏رسيد بى‏نياز مى‏شد[10].

ابن شهرآشوب مى‏گويد: او برترين مردم بود در منزلت، و والاترين آنان در
جايگاه دينى، و سخاوتمندترين آنان در بخشش، و فصيح‏ترين آنان در زبان، و شجاع‏ترين آنان در دل، شرافتِ ولايت ويژه او شد، و ميراث نبوت را بدست آورد و در جايگاه خلافت (پيامبر) نشست، او زاده خاندان نبوّت و هم‏پيمان جانشينى (خدا) بود[11].

دانش او عليه‏ السلام

از امام صادق عليه‏ السلام نقل شده كه به يكى از اصحاب خود خطاب كرد و فرمود: اين فرزندم را كه مى‏بينى اگر درباره آنچه در قرآن است از او بپرسى با علم و دانش به تو پاسخ مى‏دهد[12].

عبادت او عليه‏ السلام

ابو الحسن موسى بن جعفر عليهماالسلام بخشى از ده سالى را كه در زندان هارون بود هر روز پس از طلوع خورشيد تا زوال آن در حال سجده بود، هارون بسا بالاى پشت بام مى‏رفت كه مشرف بر زندانى بود كه حضرت را در آن زندانى كرده بود و مى‏ديد كه او در حال سجده است به ربيع گفت: اى ربيع! آن جامه چيست كه هر روز آن را در آنجا مى‏بينم؟ ربيع گفت: اى امير! آن جامه نيست، او موسى بن جعفر است، او هر روز پس از طلوع آفتاب تا هنگام ظهر در حال سجده است.

ربيع مى‏گويد: هارون به من گفت: اين از راهبان [و زاهدان] بنى‏هاشم است[13].

 

مأمون فرزند هارون الرشيد مى‏گويد: فضل بن ربيع بر هارون وارد شد و گفت: اى امير! مردى كه گمان مى‏رود موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابيطالب باشد جلو درب است؛ پس هارون رو كرد به ما ـ در حالى كه من و امين و مؤتمن و باقى فرماندهان بالاى سر او بوديم ـ گفت: مواظب خودتان باشيد، آنگاه به دربان گفت: اجازه ورود دهيد، و او را به اينجا بياوريد، ما در اين حال بوديم كه ناگاه پيرمردى قد خميده كه عبادت او را شكسته بود وارد شد، گويى تكيده كهنسالى بود كه بر چهره و بينى‏اش آثار سجده است[14].

از عبداللّه‏ قروى نقل شده كه گفت: بر فضل بن ربيع وارد شدم در حالى كه بر پشت بام نشسته بود، به من گفت: نزديك بيا، نزديك شدم تا در كنارش قرار گرفتم، به من گفت: به اتاق آن خانه بنگر، نگاه كردم، گفت: داخل اتاق چه مى‏بينى؟ گفتم: جامه‏اى افتاده است. گفت: خوب نگاه كن. با دقت نگاه كردم تا مطمئن شدم و گفتم: مردى در حال سجده است.

گفت: او را مى‏شناسى؟ گفتم: خير، گفت: اين مولاى تو است. گفتم: مولاى من كيست؟ گفت: خود را به نادانى مى‏زنى! گفتم: خود را به نادانى نمى‏زنم، لكن مولايى براى خود سراغ ندارم.

گفت: اين ابوالحسن موسى بن جعفر است، من شب و روز مواظب او هستم، هيچ وقت او را جز بر اين حالتى كه برايت مى‏گويم نديده‏ام: بعد از آنكه نماز صبح را مى‏خواند مشغول تعقيب است تا خورشيد طلوع كند، آنگاه سر به سجده
مى‏گذارد و پيوسته در حال سجده است تا زوال خورشيد فرا رسد، و كسى را موظّف كرده است تا زوال خورشيد را به او خبر دهد، سراغ ندارم كه غلام بگويد زوال خورشيد شد مگر كه بر مى‏خيزد و بى‏آنكه وضوى جديدى بسازد شروع به نماز مى‏كند، و من يقين دارم كه او در حال سجده نخوابيده و چرت نزده است، و نماز را ادامه مى‏دهد تا از نماز عصر فراغت يابد، چون نماز گزارد به سجده مى‏رود و پيوسته در حال سجده است تا خورشيد غروب كند، و چون خورشيد غروب كرد از سجده بر مى‏خيزد بى‏آنكه وضوى جديدى بسازد نماز مغرب را مى‏خواند، و پيوسته در حال نماز و تعقيبات آن است تا زمانى كه نماز عشاء بگزارد، و چون نماز عشاء را خواند با گوشت بريان شده كه برايش مى‏آورند افطار مى‏كند، سپس تجديد وضو مى‏كند، آنگاه به سجده مى‏رود، سپس سر از سجده بر مى‏دارد و اندكى مى‏خوابد، سپس بر مى‏خيزد و تجديد وضو مى‏كند، آنگاه به نماز مى‏ايستد، و در طول شب پيوسته نماز مى‏خواند تا فجر طلوع كند، چون خبر طلوع فجر را مى‏شنود، بر مى‏خيزد و نماز صبح را مى‏خواند، از زمانى كه او را تحويل من داده‏اند كارش همين است[15].

بخشش او و دلجويى او از مردم

از نيازمندان مدينه دلجويى مى‏كرد، شب‏ها پول و سكّه و چيزهاى ديگر براى آنان مى‏برد، آن‏ها را به آنان مى‏داد در حالى كه آنان نمى‏دانستند از جانب چه كسى
و از كجا برايشان مى‏آيد، و هميشه كيسه‏هاى صد دينارى و سيصد دينارى مى‏بخشيد، كيسه‏هاى (بخشش) امام كاظم عليه‏ السلام ضرب المثل شده بود[16].

بردبارى امام موسی کاظم عليه‏ السلام

نقل شده: مردى در مدينه حضرت را اذيت مى‏كرد و به اميرمؤمنان على عليه‏ السلامدشنام مى‏داد، يكى از اطرافيان حضرت گفت: اجازه دهيد او را به قتل برسانيم، حضرت آنان را به شدّت از اين كار نهى كرد و به شدّت از آن باز داشت، و درباره آن مرد سؤال كرد، گفتند: بيرون مدينه كشاورزى مى‏كند، حضرت سوار بر مركب شد و به سمت مزرعه آن مرد رفت و او را در آنجا يافت، با درازگوش خود وارد مزرعه شد، آن مرد داد زد مزرعه ما را لگدمال نكن، حضرت با درازگوش خود رفت تا به او رسيد، از مركب پايين آمد و كنار او نشست، و (چنان كرد كه) با هم خنديدند، به او گفت: چه مقدار به مزرعه تو زيان وارد كردم؟ گفت: صد دينار. فرمود: اميدوارى چه مقدار محصول دهد؟ گفت: علم غيب نمى‏دانم. فرمود: گفتم اميدوارى چه مقدار محصول از آن برداشت كنى؟ گفت: اميدوارم دويست دينار محصول بردارم. حضرت سيصد دينار به او داد و فرمود: اين هم مزرعه تو كه به حال خود باقى است، آن مرد برخاست و سر مبارك حضرت را بوسيد، و حضرت از آنجا برگشت. و چون (هنگام نماز) به مسجد رفت ديد آن مرد آنجا نشسته است، آن مرد تا حضرت را ديد گفت: «خدا داناتر است كه رسالت خود را كجا قرار دهد». دوستانش به سوى او شتافتند و گفتند: داستان تو چيست؟ تو قبلاً خلاف اين را مى‏گفتى؟ آن مرد با آنان به ستيز و بدگويى پرداخت، و براى حضرت عليه‏ السلام هرگاه
مى‏آمد و مى‏رفت دعا مى‏كرد، امام به يارانش كه مى‏خواستند او را بكشند فرمود: كدام بهتر بود؟ آنچه شما مى‏خواستيد يا آنچه من انجام دادم و كار او را به اين مقدار سامان بخشيدم[17]؟!

دليرى امام موسی کاظم عليه‏ السلام  در برابر پادشاه ستم

محمّد بن سابق بن طلحه انصارى مى‏گويد: چون حضرت را نزد هارون بردند، از جمله پرسش‏هاى او از حضرت اين بود: اين خانه (و مقام) چيست؟

فرمود: اين خانه تبهكاران است. و تلاوت فرمود: «سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤمِنُوا بِها وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لا يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً»[18]؛ به زودى كسانى را كه در روى زمين به ناحق تكبّر مى‏ورزند، از (ايمان به) آيات خود منصرف مى‏سازم، آنها چنانند كه اگر هر آيه و نشانه‏اى را ببينند به آن ايمان نمى‏آورند، اگر راه هدايت را ببينند آن را راه خود انتخاب نمى‏كنند، و اگر طريق گمراهى را ببينند آن را راه خود انتخاب مى‏كنند.

هارون گفت: پس اين خانه (از آنِ) كيست؟

فرمود: اين براى پيروان ما فرصت است، و براى ديگران فتنه.

هارون گفت: پس چرا صاحب (اصلى) اين خانه آن را نمى‏گيرد؟[19]

 

فرمود: آن را از او گرفتند در حالى كه آباد بود، و آن را پس نمى‏گيرد مگر زمانى كه آبادانى آن برايش ممكن باشد. گفت: پيروانت كجا است؟

امام عليه‏ السلام تلاوت كرد: «لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكِينَ مُنْفَكِّينَ حَتّى تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ»[20]؛ كافران از اهل كتاب و مشركان دست (از آيين خود) برنمى‏دارند تا دليل روشنى براى آنها بيايد.

هارون گفت: پس ما كافريم؟!

فرمود: خير، شما چنانيد كه خدا فرمود: «الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللّهِ كُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ»[21]؛ كسانى كه نعمت خدا را به كفران تبديل كردند، و قوم خود را به سراى نيستى و نابودى كشاندند.

اينجا بود كه هارون ناراحت شد و بر آن حضرت خشم گرفت[22].

از كرامات امام موسی کاظم عليه‏ السلام

احمد بن جعفر بن حمدان قطيعى مى‏گويد: از حسن بن ابراهيم ابو على خلاّل شنيدم مى‏گفت: هيچ مشكلى برايم پيش نيامد كه آهنگ قبر موسى بن جعفر را كردم و به آن حضرت متوسّل شدم مگر آنكه خداوند آنچه را مى‏خواستم به من داد[23].

ابن صبّاغ مالكى در فصول المهمة مى‏گويد: او نزد مردم عراق به باب الحوائج
الى اللّه‏ معروف است، و اين به خاطر برآوردن حاجت‏هاى مسلمانان است[24].

قبلاً از ابن طلحه شافعى مانند آن را نقل كرديم، و اينكه عقل‏ها از كرامت‏هاى او حيران است، و درك مى‏كند كه براى او در پيشگاه خداوند قدم راستينى است كه هميشه پايدار است و زوال‏ناپذير[25].

و نيز از ابن شهرآشوب مطلبى را نقل كرديم درباره آن زنى كه در بغداد مى‏دويد.

گفتند: كجا؟ گفت: خدمت موسى بن جعفر عليه‏ السلام، چون فرزندم را زندانى كرده‏اند، فردى حنبلى مذهب به او گفت: او خود در زندان از دنيا رفت.

آن زن گفت: [خدايا!] به حق كشته شده در زندان قدرت خود را به من بنمايان، پس ناگهان فرزند او آزاد شد و فرزند استهزا كننده را به جرم او گرفتند[26].

شهادت امام موسی کاظم عليه‏ السلام

حضرت را روز 25 ماه رجب سال 183 در زندان با سمّ شهيد كردند، برخى تاريخ شهادت حضرت را شش روز باقيمانده از ماه رجب و برخى جز آن را ذكر كرده‏اند[27].

 

 

[1] و 2 ـ نگاه كن: موسوعه زيارات المعصومين عليهم‏ السلام، ج 4، ص 5 ـ 6.

[2]

[3] ـ عيون أخبار الرضا عليه‏السلام، ج 1، ص 50، باب 6، ضمن ح 29.

[4] ـ عيون أخبار الرضا عليه‏السلام، ج 1، ص 20، باب 4، ضمن ح 9.

[5] ـ نور الأبصار، ص 301.

[6] ـ الهداية الكبرى، ص 263.

[7] ـ فصول المهمّه، ص 232.

[8] ـ مطالب السؤول، ج 2، ص 120.

[9] ـ تذكرة الخواصّ، ص 312.

[10] ـ تاريخ بغداد، ج 13، ص 29، شماره 6987.

[11] ـ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 323.

[12] ـ قرب الإسناد، ص 335، ذيل، ح 1237.

[13] ـ عيون أخبار الرضا عليه‏السلام، ج 1، ص 77 ـ 78، باب 7، ح 14.

[14] ـ نفس المصدر، ج 1، ص 72 ـ 73، باب 7، ضمن ح 11.

[15] ـ عيون أخبار الرضا عليه‏السلام، ج 1، ص 87، باب 8 ، ضمن ح 10.

[16] ـ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 318.

[17] ـ نگاه كن: تاريخ بغداد، ج 13، ص 30، شماره 6987؛ تهذيب الكمال، ج 18، ص 453، شماره 6841.

[18] ـ الأعراف: 146.

[19] ـ قال المجلسي قدس‏سره: لعلّ المعنى أ نّه لا يأخذها إلاّ في وقتٍ يُمكنه عمارتها. بحارالأنوار، ج 48، ص 138.

[20] ـ البيّنة: 2.

[21] ـ إبراهيم: 28.

[22] ـ الاختصاص: 262.

[23] ـ تاريخ بغداد، ج 1، ص 133.

[24] ـ فصول المهمّه، ص 231.

[25] ـ نگاه كن: ص 289.

[26] ـ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 305.

[27] ـ نگاه كن: موسوعه زيارات المعصومين عليهم‏ السلام، ج 4، ص 7.

امام جعفر صادق عليه‏ السلام

نام امام جعفر صادق  و نياكان او عليهم‏السلام :

او امام جعفر، فرزند محمّد، فرزند عليّ، فرزند حسين، فرزند عليّ بن ابى‏طالب، فرزند عبدالمطّلب، فرزند هاشم فرزند عبدمناف است.

كنيه او: ابو عبداللّه‏.

القاب او: صادق[راستگو، راست‏كردار]، فاضل، طاهر [پاك]، كافل [سرپرست فقرا و ايتام]، صابر [بردبار]... .

مادر او عليه‏ السلام: فاطمه دختر قاسم بن محمّد بن ابى‏بكر[1].

ولادت امام جعفر صادق  عليه‏ السلام:

روز دوشنبه هفدهم ربيع الأوّل سال هشتاد و سه هجرى است و بعضى گفته‏اند: روز سه شنبه هشتم رمضان همان سال.[2]

سخنان ديگران درباره امام جعفر صادق  عليه‏ السلام:

ذهبى در شرح زندگى ايشان گويد: جعفر، فرزند محمّد، فرزند على، فرزند شهيد ابى عبداللّه‏، گل پيامبر و نوه و محبوبش حسين، فرزند امير مؤمنان
ابى  الحسن على بن ابى‏طالب، فرزند عبد مناف بن شيبه ـ و او عبدالمطّلب است ـ فرزند هاشم ـ و اسم او عمرو است ـ فرزند عبدمناف بن قُصيّ، امام صادق بزرگ  بنى هاشم، ابا عبداللّه‏ قرشى هاشمى علوى نبوى مدنى يكى از بزرگان بلندآوازه است.[3]

در جاى ديگر درباره ايشان مى‏گويد: جعفر فرزند محمّد فرزند على فرزند حسين، هاشمى ابا عبداللّه‏، يكى از امامان بزرگ و بلندآوازه و نيكوكار و راستگوى و والا مقام است.[4]

شيخ كمال الدين محمّد بن طلحه شافعى درباره آن حضرت مى‏گويد: او از بزرگان اهل بيت و سروران آنان است، داراى دانشهاى زياد، عبادت‏هاى فراوان، ذكرهاى پيوسته و وارستگى آشكار و تلاوت بسيار قرآن است، در معانى قرآن غواصى مى‏كرد و از اقيانوس آن گوهرها و جواهرات (معارف) را بيرون مى‏كشيد و به نتايج عجيبى دست مى‏يافت. لحظات زندگى‏اش را بر اساس انواع طاعات تقسيم مى‏كرد و بر اين اساس خود را مورد محاسبه قرار مى‏داد، ديدار او آخرت را به ياد مى‏آورد، و شنيدن كلامش موجب دورى از دنيا مى‏شد، و پيروى او بهشت را به ارمغان مى‏آورد، نور چهره‏اش شاهد آن بود كه از نسل پيامبر است، و پاكى كردارش نشانگر آن بود كه از ذريّه رسالت است.[5]

از او حديث نقل كرده‏اند و جماعتى از امامان و بزرگان (اهل سنت) از دانش او بهره برده‏اند... و فرا گرفتن حديث از او را (افتخار و) منقبتى براى خود شمرده‏اند و فضيلتى كه به دست آورده‏اند.[6]

 

شيخ على بن محمّد المالكى معروف به ابن صباغ مى‏گويد: [امام ]جعفر صادق عليه‏ السلامجانشين پدرش محمّد بن على عليهماالسلام و وصىّ او و برپا كننده امامت بعد از او بود، و بر امّت با فضل دانش خود برترى داشت، از همه نامورتر بود و قدر و منزلتش از همه بالاتر بود، و مردم به حدّى از دانش او نقل كردند كه سواره‏ها به حركت در آمدند و آوازه و ياد و نامش در همه شهرها پيچيد و دانشمندان به اندازه‏اى كه از او حديث نقل شده از هيچ يك از اهل بيت عليهم‏السلام حديث نقل نكرده‏اند.

و بسيارى از بزرگان امّت از او حديث نقل كرده‏اند مانند يحيى بن سعيد، ابن جريح، مالك بن انس، سفيان ثورى، ابن عينيه، ابو حنيفه، شعبة، ابو ايوب سجستانى و غيره.[7]

عالم نسب شناس جمال الدين احمد بن على الحسينى معروف به ابن عِنَبَه درباره آن حضرت مى‏گويد: به او ستون گرانمايگى گفته مى‏شود و فضايل او بين مردم پيوسته و فراوان گفته مى‏شود و بين خاص و عام مشهور و بلندآوازه است.

محيى الدين نووى از عمر بن ابى المقدام (از علماى اهل سنت) نقل مى‏كند كه گفت: هر گاه به جعفر بن محمّد نظر مى‏افكندم مى‏يافتم كه از نسل پيامبران است.[8]

ابن خلّكان از علماى اهل سنت در كتاب وفيات درباره آن حضرت مى‏گويد: ... از بزرگان اهل بيت بود، و صادق لقب گرفته بود چون در گفتارش راستگو بود و فضائلش مشهورتر از آنست كه بيان شود[9].

 

شهرستانى در كتاب ملل و نحل مى‏گويد: ابو عبداللّه‏ جعفر بن محمّد صادق، او داراى علم سرشار در دين، و ادب كامل در حكمت، و بى‏رغبتى كامل نسبت به دنيا و پارسايى تامّ نسبت به شهوات و هواى نفس بود، و مدتى در مدينه زيست كه پيروانش را بهره رساند و دوستدارانش را از اسرار علوم لبريز ساخت... .[10]

شيخ عبداللّه‏ شبراوى مى‏گويد: ششم از امامان جعفر صادق، داراى مناقب زياد و فضائل مشهور است... و فضائل ناياب و شرافت او بر پيشانى روزگار نمودار و انجمن‏هاى بزرگوارى و عزّت از مفاخر و آثار او آكنده است.[11]

مالك بن انس: [امام يكى از چهار فرقه اهل سنت] مى‏گويد: برتر از فضل و علم و عبادت (امام) جعفر صادق عليه‏ السلام را هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده و بر هيچ قلبى خطور نكرده است[12].

زيد بن على [فرزند امام سجاد عليه‏ السلام كه زيديه او را امام خود مى‏دانند] مى‏گويد: خداوند در هر زمانى مردى از ما اهل بيت را بر آفريدگانش حجت قرار داده است و حجت زمان ما فرزند برادرم جعفر است هر كه از او پيروى كند گمراه نمى‏شود و هر كه با او مخالفت ورزد هدايت نمى‏شود.[13]

مذهب جعفرى:

فرصتى براى امام صادق عليه‏ السلام جهت نشر علوم و عقائد و معارف اهل بيت پيش آمد كه براى ساير ائمه فراهم نشد و آن به چند علت بود:

  1. امام صادق عليه‏ السلام معاصر اواخر دولت بنى مروان و اوائل دولت بنى عباس بود
    [كه اولى سست شده و در آستانه فروپاشى بود و دومى هنوز شكل نگرفته و مسلط نشده بود] و درگيرى اين دو گروه با هم براى تصاحب قدرت، موجب شد كه از درگيرى با امام عليه‏ السلام و محدود و محصور ساختن او منصرف شوند و اين فرصتى براى آن حضرت عليه‏ السلام پيش آورد كه براى نياكان و فرزندانش رخ نداد.
  2. طولانى بودن زمان امامت آن حضرت كه بيش از سى سال به درازا كشيد.
  3. ظهور تعدادى مدارس علمى و مذاهب فقهى به طورى كه ايام امامتش ايّام علم و فقه و كلام و مناظره بود او آشكارا حق را بيان مى‏كرد و مطالب باطل و گمراه كننده را از ميان بر مى‏داشت.
  4. بسيارى شاگردان آن حضرت، تعداد آنان را چهار هزار يا بيشتر ذكر كرده‏اند كه در ميان آنان از بزرگان و رهبران و امامان اهل سنت همچون مالك و ابوحنيفه وسفيان‏ها و ديگران به چشم مى‏خورد.

اين‏ها موجب شد كه  مذهب اهل بيت به نام مذهب جعفرى شناخته شود.

از جمله تعاليم و توصيه‏هاى امام جعفر صادق عليه‏ السلام:

مردم را از راه [عمل و] غير زبان خود به نيكى دعوت كنيد تا از شما كوشش و راستى و پرهيزكارى ببينند.[14]

و نيز فرمود: فقط دوست دارم جوانان شما را از صبحگاه [تلاشگر و] در دو حال ببينم: يا داشمند يا دانش پژوه، سوگند به خدايى كه محمد را به حق به پيامبرى برانگيخت اگر چنين نكند كوتاهى كرده است، و اگر كوتاهى كند (عمر خود را) تباه كرده است، و اگر تباه كند گناه كرده است، و اگر گناه كند در آتش جاى دارد.[15]

 

و نيز فرمود: پيامبر حجّت خدا بر بندگان است، و حجّت ميان خدا و بندگان عقل است.[16]

و نيز فرمود: دانش سپر (محافظ) است، و راستى گرانمايگى و عزت است، و نادانى خوارى است، و فهم بزرگوارى است، و سخاوت رستگارى است، و خوشخوئى مهرانگيز است، و كسى كه زمانش را بشناسد شبهه بر او هجوم نياورد، و دور انديشى چراغدان گمان[ها] است (كسى كه به چيزى گمان دارد بايد با دورانديشى و احتياط عمل كند تا در تاريكى خطا و پشيمانى واقع نشود). و خدا دوستدار كسى است كه او را بشناسد و دشمن كسى است كه [او را نشناخته و] چيزى از خود بسازد و به خدا نسبت دهد، و خردمند آمرزنده است، و نادان نمك به حرام و حيله‏گر است، اگر مى‏خواهى احترام شوى نرمخو و مهربان باش و اگر مى‏خواهى اهانت شوى [تندخو باش و] درشتى كن، و هر كه ذاتش گرانمايه باشد دلش مهربان است، و آنكه [ذات و] تبارش ناهنجار باشد سنگ دل است، و هر كه (در انجام وظيفه) كوتاهى كند سردرگم شود، و هر كس از سرانجام كار خود نگران است در آنچه نمى‏داند تحقيق مى‏كند، و كسى كه نا آگاهانه به كارى اقدام كند خود را به دردسر مى‏افكند.[17]

و نيز فرمود: به اهل بيت پيامبرتان نظر كنيد و همپاى راه و سيره آنان باشيد و قدم جاى قدم آنان بگذاريد زيرا آنان هرگز شما را از راه هدايت خارج نمى‏كنند و به گمراهى و فساد برنمى‏گردانند.[18]

 

مواضع قاطع امام جعفر صادق عليه‏ السلام:

روزى مگسى بر صورت منصور (خليفه عباسى) نشست و او آن را كنار زد، دوباره بازگشت تا منصور را به ستوه آورد، امام صادق عليه‏ السلام در آن موقع حضور داشت، منصور گفت: اى أبا عبداللّه‏! خدا مگس را براى چه آفريده است؟ حضرت فرمود: براى آنكه با آن سركشان را خوار كند، پس منصور ساكت شد.[19]

ابن حمدون مى‏گويد: منصور به امام نامه نوشت كه جرا شما مثل ساير مردم نزد ما رفت و آمد نمى‏كنى؟ حضرت جواب داد، ما جرمى نداريم كه از جهت آن از تو بترسيم، و نزد تو از امور آخرت چيزى نيست كه به آن اميد داشته باشيم، و تو در نعمتى نيستى كه به تو شادباش بگوئيم، و آن را نقمت نمى‏بينى كه به تو تسليت بگوييم پس نزد تو چه كنيم؟!

منصور نوشت: همراه ما باشيد تا ما را نصحيت كنيد، حضرت جواب داد: كسى كه دنيا را بخواهد تو را نصحيت نمى‏كند و كسى كه آخرت را بخواهد با تو همراه نمى‏شود.

منصور گفت: به خدا قسم فرق كسانى كه به دنبال دنيا هستند با كسانى كه به دنبال آخرت هستند را بر من معلوم كرد، و او از كسانى است كه آخرت را مى‏خواهد نه دنيا را[20].

عبداللّه‏ بن سليمان تميمى نقل مى‏كند: زمانى كه محمد و ابراهيم فرزندان عبداللّه‏ بن حسن بن حسن (نوه‏هاى امام مجتبى عليهم‏السلام) كشته شدند منصور شخصى به نام شبَّة بن عقال را رهسپار مدينه و والى مردم قرار داد، او چون وارد شد و روز
جمعه فرا رسيد به مسجد النبى در آمد و بر منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى گفت: على بن ابى‏طالب با جماعت مسلمين به مخالفت برخاست و با مؤمنين جنگيد و امر حكومت را براى خود خواست و آن را از اهلش باز داشت، پس خداوند او را از آرزوهايش محروم كرد و با غم و اندوه از دنيا برد، و اين فرزندانش نيز راه او را دنبال مى‏كنند و بدون لياقت به دنبال حكومت هستند، از اين رو در اطراف زمين كشته مى‏شوند و در خون خود غوطه مى‏خورند.

او مى‏گويد: سخن او بر مردم گران آمد ولى كسى جرأت سخن گفتن نداشت در اين هنگام شخصى با لباس مندرس[21] برخاست و گفت:

ما خدا را سپاس مى‏گوييم و بر محمد خاتم پيامبران و سرور فرستادگان و بر همه فرستادگان خدا و پيامبرانش درود مى‏فرستيم، اما آنچه از خير و خوبى گفتى پس ما شايسته آنيم، و آنچه از بدى گفتى تو و سرورت سزاوار و شايسته آن هستيد، اى كه بر مركب ديگرى سوارى و توشه‏ى ديگرى را مى‏خورى! برو گم شو. سپس به مردم رو كرد و فرمود: آيا خبر ندهم شما را از كسى كه در قيامت از سبك‏ترين مردم در ترازوى عمل، و آشكارترين آنان در زيان است؟ كسى كه آخرت خود را به دنياى ديگرى بفروشد و او همين فاسق است. پس سكوت مردم را فرا گرفت، و حاكم در حالى كه هيچ سخنى [براى گفتن] نداشت از مسجد بيرون رفت. پرسيدم اين مرد كيست؟ گفتند: اين جعفر بن محمّد بن على بن الحسين بن على بن ابى‏طالب ـ كه صلوات خدا بر آنان باد ـ است.[22]

نمونه‏هايى از احتجاجات امام جعفر صادق عليه‏ السلام :

 

از هشام بن حكم نقل شده كه گفت: ابن ابى العوجاء[23] [كه يكى از زنديق‏هاى عصر امام صادق عليه‏ السلام بود] خدمت امام صادق عليه‏ السلام رسيد، امام صادق عليه‏ السلام به او فرمود: اى پسر ابى العوجاء! آيا تو ساخته [و آفريده] شده‏اى يا ساخته نشده؟

گفت: من ساخته شده نيستم.

حضرت فرمود: اگر ساخته [ و آفريده] شده بودى چگونه بودى؟

ابن ابى العوجاء نتوانست جواب دهد بلند شد و رفت[24].

از يونس بن يعقوب نقل شده كه گفت: خدمت امام صادق عليه‏ السلامبودم كه مردى از اهل شام بر حضرت وارد شد و گفت: من عالم به دانش كلام و فقه و واجبات هستم، آمده‏ام تا با اصحابت مناظره كنم.

حضرت به او فرمود: آيا اين سخن تو از سخن رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آلهاست يا از خودت  مى‏باشد؟

گفت: برخى از سخن رسول خدا است و برخى از خودم.

فرمود: پس در اين صورت تو شريك رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله هستى! گفت: نه.

فرمود: آيا وحى را از خداوند متعال شنيده‏اى؟ گفت: نه.

فرمود: پس آيا فرمانبرى تو همچون فرمانبرى رسول خدا واجب است؟ گفت:  نه.

حضرت رو كرد به من و فرمود: اى يونس! اين پيش از آنكه سخن بگويد پاسخ خود را داد.[25]

 

از عبداللّه‏ بن شبرمه نقل شده كه گفت: من و ابوحنيفه خدمت امام رسيديم، حضرت به ابن ابى ليلى فرمود: اين كيست كه همراه تو است؟ گفت: اين مردى است كه در امر دين آگاه و صاحب نفوذ است.

فرمود: گويا امر دين را با رأى خود قياس مى‏كند؟ گفت: آرى.

امام به ابو حنيفه فرمود: نامت چيست؟ گفت: نعمان...

فرمود: گمان نمى‏كنم چيزى بلد باشى. ـ سپس امام عليه‏ السلام شروع كرد درباره چيزهايى از او بپرسد، ابو حنيفه نتوانست پاسخ بگويد، و چون امام عليه‏ السلام از آن‏ها پاسخ داد ـ فرمود: اى نعمان! پدرم از جدّم به من خبر داد كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آلهفرمود: نخستين كسى كه امر دين را با رأى خود قياس كرد ابليس بود، خداوند متعال به او فرمود: براى آدم سجده كن، گفت: «أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ»[26] «من از او بهترم، مرا از آتش آفريدى و او را از گِل آفريدى»، پس هر كه دين را با رأى خود قياس كند خداوند متعال در قيامت او را قرين و همنشين ابليس سازد، زيرا او در قياس كردن از ابليس پيروى نموده است[27].

شهادت امام جعفر صادق عليه‏ السلام:

  كه سلام خدا بر او باد در ماه شوّال سال 148 هجرى از دنيا رفت، و گفته شده كه: روز دوشنبه نيمه ماه رجب همان سال از دنيا رفته است.[28]

 

[1] و 2ـ نگاه كنيد: موسوعه زيارات المعصومين عليهم‏السلام، ج 1، ص 359 ـ 361.

[2]

[3] ـ سير أعلام النبلاء، ج 6، ص 255، شماره 117.

[4] ـ ميزان الاعتدال، ج 1، ص 414، شماره 1519.

[5] ـ مطالب السؤول، ج 2، ص 110.

[6] ـ فصول المهمّه، ج 2، ص 907 ـ 909.

[7] ـ عُمدة الطالب، ص 176.

[8] ـ تهذيب الأسماء واللغات، ج 1، ص 150، صفة الصفوة، ج 2، ص 98، حلية الاولياء، ج 3، ص 225، شماره 236.

[9] ـ وفيات الأعيان، ج 1، ص 327، شماره 131.

[10] ـ ملل و نحل، ج 1، ص 147.

[11] ـ الإتحاف بحبّ الأشراف، ص 146.

[12] ـ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 248.

[13] ـ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 277.

[14] ـ كافى، ج 2، ص 105، ح 10.

[15] ـ امالى طوسى، ج 1، ص 310.

[16] ـ كافى، ج 1، ص 25، ح 22.

[17] ـ تحف العقول، ص 356.

[18] ـ شرح نهج البلاغه از شيخ محمّد عبده، ج 1، ص 189.

[19] ـ نور الأبصار شبلنجي، ص 299.

[20] ـ كشف الغمّه، ج 2، ص 420.

[21] ـ السَّحْق: الثوب الخلق الّذي انسحق وبَليَ به. لسان العرب، ج 10، ص 153.

[22] ـ امالى طوسى، ج 1، ص 50 .

[23] ـ هو عبدالكريم بن أبي العوجاء، أحد الزنادقة في عصر الإمام الصادق عليه‏ السلام. نگاه كنيد: الكنى والألقاب قمّي، ج 1، ص 201.

[24] ـ احتجاج، ج 2، ص 333.

[25] ـ همان، ج 2، ص 364.

[26] ـ اعراف، آيه 12.

[27] ـ حلية الاولياء، ج 3، ص 229، ح 3797، كشف الغمّه، ج 2، ص 397 از حلية الاولياء.

[28] ـ نگاه كنيد: موسوعه زيارات المعصومين عليهم‏السلام، ج 1، ص 361.

امام محمّد باقر عليه ‏السلام

نام و نَسَب امام محمّد باقر  عليه ‏السلام:

او امام محمّد، فرزند علىّ، فرزند حسين، فرزند علىّ بن ابى‏طالب، فرزند عبدالمطّلب، فرزند هاشم، فرزند عبد مناف است.

كنيه او: ابو جعفر.

القاب او: باقر، شاكر، هادى، امين، ...

مادر او: فاطمة دختر حسن فرزند علىّ عليهماالسلام.[1]

ولادت امام محمّد باقر  عليه ‏السلام:

در زمان حيات جدّش امام حسين عليه ‏السلام در مدينه روز جمعه اول رجب سال 57 هجرى به دنيا آمد، سوم صفر و تاريخ‏هاى ديگر هم ذكر كرده‏اند.[2]

شخصيت امام محمّد باقر  عليه ‏السلام:

جابر بن عبداللّه‏ انصارى در مسجد پيامبر همواره مى‏نشست و ندا مى‏كرد: اى شكافنده دانش! اى باقر علم! اهل مدينه مى‏گفتند: جابر هذيان مى‏گويد، مى‏گفت:
نه به خدا هذيان نمى‏گويم، لكن از رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله شنيدم كه مى‏فرمود: تو فرزندى از من را خواهى ديد كه اسم او اسم من است، شكل او شكل من است، دانش را به صورت ويژه مى‏شكافد، بدين سبب است كه من چنين مى‏گويم.[3]

از امام صادق عليه ‏السلام نقل شده كه مى‏فرمود: پدرم براى من نقل فرمود، و در آن روز بهترين محمّدى بر روى زمين بود.[4]

ابن حجر هيتمى گويد: ابو جعفر محمّد باقر، به اين اسم ناميده شد، از بَقَرَ الأرضَ يعنى شافت زمين را و آشكار كرد پنهانى‏ها و مخازن آن را، از اين رو امام باقر عليه ‏السلام اسرار پنهان گنج‏هاى معارف و حقايق احكام و حكمت‏ها و لطائف معرفتى را آنچنان آشكار كرد كه جز بر افراد بى‏بصيرت و بدضمير پوشيده نماند، و به همين دليل است كه درباره او گفته شده: او شكافنده دانش است و گرد آورنده آن و آشكار كننده علم خود است و بالا برنده آن، قلبش باصفا، علم و عملش پاكيزه، وجودش پاك، اخلاقش شريف، و لحظات عمرش در طاعت خدا سپرى شده است، و از اوصاف مقامات عارفين آنچنان برخوردار است كه زبانهاى توصيف كنندگان ياراى بيان آن را ندارند و داراى كلمات زيادى است در سير الى اللّه‏ و معارف الهى كه در اين مختصر نمى‏گنجد.[5]

و ذهبى مى‏گويد:

ابو جعفر باقر محمّد فرزند علىّ بن الحسين امام مورد وثوق هاشمى علوى مدنى يكى از بزرگان [جهان اسلام]... و او در زمان خودش آقا و سرور بنى هاشم بود، و به باقر شهرت داشت، زيرا باقر از ريشه «بَقَرَ العلم» است يعنى دانش را
شكافت و به ريشه و اسرار آن پى برد.[6]

و در جاى ديگر مى‏گويد: او از كسانى بود كه بين علم و عمل و سيادت و شرافت، و وثاقت و وقار جمع كرده بود، او شايسته خلافت بود، ابو جعفر رهبرى كوشا، تالى تلو [يا: تلاوت كننده] كتاب خدا و والا مقام بود.[7]

ابن عماد حنبلى [در وصف امام] مى‏گويد: او از فقيهان مدينه بود، به او باقر مى‏گفتند زيرا او علم را شكافت و ريشه و اسرارش را شناخت و آن را باز كرد، و او يكى از امامان دوازده‏گانه به اعتقاد شيعه بود.[8]

و محمّد فريد وجدى مى‏گويد: باقر دانشمندى نيك سرشت و سرورى جليل القدر بود، و باقر ناميده شد زيرا شكافنده علم بود و آن را بسط مى‏داد.[9]

شيخ محمّد ابو زهره درباره آن حضرت مى‏گويد: امام باقر امامت علم و رساندن مردم به هدايت را از پدرش زين العابدين عليه ‏السلام به ارث برده بود، و لذا آن حضرت مورد توجه دانشمندان از همه شهرهاى اسلامى بود و هيچ كسى مدينه را زيارت نمى‏كرد مگر آنكه بر درب خانه (امام) محمد باقر عليه ‏السلام مى‏ايستاد تا از او (دانش و اخلاق) بياموزد.[10]

شيخ محى الدين نووى مى‏گويد: محمّد فرزند على فرزند حسين فرزند على فرزند ابوطالب، قريشى، هاشمى، مدنى، ابوجعفر معروف به باقر، به اين اسم ناميده شد، زيرا او دانش را شكافت و به ريشه و اسرار آن پى برد... و او تابعى جليل القدر بود، رهبرى سرآمد كه به بزرگى‏اش همه اتفاق دارند، او از جمله فقها و
بزرگان مدينه بود.[11]

ابن تيميّه گويد: ... فرزندش محمّد باقر از نظر زهد و عبادت سرآمد مردم بود، پيشانى‏اش را سجده شكافته بود و دانشمندترين مردم عصرش بود، پيامبر خدا او را [سال‏ها قبل از تولّدش] «باقر» ناميده بود... ـ و حديث جابر را ذكر كرده است ـ .[12]

عبداللّه‏ بن عطا مى‏گويد: دانشمندان را نزد هيچ كس كم‏دانش‏تر از نزد او نيافتم [يعنى دانشمندان تنها نزد او كم دانش و ناچيز جلوه مى‏كردند].[13]

سلمة فرزند كُهَيل در توضيح آيه «لَأَيَـتٍ لِّلْمُتَوَسِّمِينَ»[14]؛ «[در آن] نشانه‏هايى براى هوشياران است»، گفته: ابوجعفر از جمله آنان است.[15]

ابن ابى الحديد معتزلى گويد: محمّد فرزند على بن الحسين سرور فقهاى حجاز بود، مردم از او و فرزندش جعفر فقه مى‏آموختند، ملقب به باقر يعنى شكافنده علم بود، رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به او اين لقب را داد در حالى كه هنوز خلق نشده بود، و بشارت به وجودش داد و به جابر بن عبداللّه‏ وعده ديدارش را داد. و فرمود: او را در كودكى خواهى ديد، هنگامى كه او را ديدى سلام مرا به او برسان، و جابر زنده بود تا او را ديد و سفارش پيامبر عليه ‏السلام را به او رساند.[16]

ابن كثير مى‏گويد: محمّد فرزند على بن الحسين بن على بن ابى‏طالب، قرشى، هاشمى، ابوجعفر باقر، مادرش امّ عبداللّه‏ دختر [امام مجتبى] حسن بن على، از تابعين و صاحب جلالت و بسيار والا مقام و يكى از نام‏آوران اين امّت در علم و
عمل و بزرگوارى و گرانمايگى بود... .

و براى او شكافى در علوم و استخراج احكام او را باقر ناميدند، دائم الذكر، خاشع، صبور، از خاندان رسالت، والاتبار و بلندآوازه بود، خطرات را مى‏شناخت، زياد اهل گريه و اشك [در درگاه خدا] بود، و از مجادله و دشمنى‏ها رويگردان بود.[17]

پاره‏اى از سيره امام محمّد باقر  عليه ‏السلام

كرم و سخاوت امام محمّد باقر عليه ‏السلام:

ابن صباغ مالكى مى‏گويد: محمّد بن على بن الحسين با همه آن علم و فضل و بزرگوارى و سرورى و امامتى كه داشت به بخشندگى در ميان نخبگان و توده مردم، و به كرامت (و بزرگ‏منشى) در ميان همه شهرت داشت، و با بسيارى اهل و عيال، و وضع متوسط اقتصادى خود، به فضل و احسان معروف بود.

و سلمى كنيز امام نقل مى‏كند كه: بعضى از برادران [دينى]اش نزد او مى‏آمدند و تا غذاى خوب به آنان نمى‏داد و در بعضى اوقات لباسهاى خوب به آنان نمى‏پوشاند و پول‏هايى به آنان هديه نمى‏داد از خانه نمى‏رفتند، من در اين باره از امام سؤال كردم، فرمود: اى سلمى! نيكى در دنيا به جز احسان به برادران و آشنايان نيست، و معمولاً پانصد درهم و ششصد و هزار درهم هديه مى‏داد.[18]

تسليم بودن او به امر خدا و رضا به قضاى الهى:

از سفيان بن عيينه نقل شده: امام باقر عليه ‏السلام فرزندى داشت مريض شد، ما نگران
حال حضرت بوديم، و چون فرزند او از دنيا رفت، حضرت بيرون آمد و با مردم همراه شد، شخصى به او گفت: ما نگران حال شما بوديم. فرمود: ما براى آنچه دوست داريم دعا مى‏كنيم، ولى وقتى (اتفاق) ناخوشايندى به وقوع پيوست با آنچه خدا دوست دارد مخالفت نمى‏كنيم.[19]

مهابت و شكوهمندى امام محمّد باقر عليه ‏السلام:

از ابى حمزه ثمالى نقل شده كه گفت: سالى كه در آن امام باقر عليه ‏السلامحج به جا آورد، هشام بن عبدالملك او را ديد كه مردم به سوى او هجوم مى‏آورند، عكرمه گفت: اين شخص كيست؟ در چهره او نور علم مى‏درخشد، بايد او را بيازمايم، چون در حضور حضرت قرار گرفت لرزه بر اندامش شد و روى دست حضرت عليه ‏السلامافتاد و گفت: اى فرزند پيامبر خدا! من در مجالس زيادى در حضور ابن عباس و غيره نشسته بودم، تا به حال چنين نشده بودم.

امام به او فرمود: واى بر تو اى بنده كوچك شاميان! تو در حضور خانه‏هايى قرار گرفته‏اى كه خدا اجازه داده [قدر و منزلت آنها] رفعت يابد و نامش در آن‏ها ياد  شود.[20]

از كلمات امام محمّد باقر عليه ‏السلام :

امام صادق مى‏فرمايد: شخصى خدمت امام باقر عليه ‏السلام رسيد و عرض كرد: مرا پندى ده. فرمود: بار (سفر آخرت) خود را آماده ساز، و توشه‏ات را پيش فرست، و  وصىّ خود باش (آنچه وصيّت مى‏كنى بعد از تو عمل كنند خودت اكنون
عمل  كن).[21]

و او فرمود: هيچ عبادتى برتر از ترك شهوت شكم يا فرْج نيست، و هيچ چيز نزد خدا محبوب‏تر از درخواست از او نيست، و هيچ چيز به جز دعا قضا [و قدر] را دفع نمى‏كند، و خيرى كه سريع‏ترين ثواب را دارد نيكى كردن است، و شرّى كه سريع‏ترين كيفر را دارد تجاوز و ظلم است. و اين عيب براى انسان بس كه عيبى را كه خود دارد نبيند و آن را در مردم ببيند، و مردم را به چيزى امر كند كه خود نتواند از آن منصرف شود، و همنشين خود را به چيزى اذيت كند كه سودى ندارد.[22]

و از فرمايشات آن حضرت عليه ‏السلام است:

دانشمندى كه از علمش بهره برند بالاتر از هفتاد هزار عابد است.[23]

از غيبت است اينكه درباره برادر (دينى) خود عيبى را بازگو كنى كه خدا آن را بر او پوشانده است، اما امور ظاهرى مثل تندى و شتابزدگى اشكالى ندارد كه بيان كنى. و بهتان آن است كه درباره او چيزى بگويى كه در او نيست.[24]

وفات امام محمّد باقر  عليه ‏السلام:

آن حضرت عليه ‏السلام در هفتم ذى حجه سال صد و چهارده هجرى وفات يافت، و نظرات ديگرى نيز درباره روز رحلت او وجود دارد.[25]

 

 

[1] و 2 ـ نگاه كنيد موسوعه زيارات المعصومين عليهم‏السلام، ج 1، ص 340 ـ 341.

[2]

[3] ـ كافى، ج 1، ص 469، ح 2.

[4] ـ بداية والنهايه، ج 9، ص 338.

[5] ـ صواعق المحرقه ابن حجر، ص 201.

[6] ـ تذكرة الحفّاظ، ج 1، ص 93، شماره 109.

[7] ـ سير أعلام النبلاء، ج 4، ص 402، شماره 158.

[8] ـ شذرات الذهب، ج 1، ص 149.

[9] ـ دائرة معارف قرن           ، ج 3، ص 563 .

[10] ـ الإمام الصادق عليه‏السلام، ابى زُهره، ص 22.

[11] ـ تهذيب الأسماء واللغات، ج 1، ص 87، شماره 18.

[12] ـ منهاج السُنّة، ج 4، ص 11.

[13] ـ شذرات الذهب، ج 1، ص 149، بداية والنهايه، ج 9، ص 340، تاريخ مدينة دمشق، ج 54، ص 278، حلية الاولياء، ج 3، ص 217، شماره 3757.

[14] ـ حجر، آيه 75.

[15] ـ سير أعلام النبلاء، ج 4، ص 405، تاريخ مدينة دمشق، ج 54، ص 279.

[16] ـ شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 277.

[17] ـ بداية والنهايه، ج 9، ص 338 و339.

[18] ـ فصول المهمّه، ج 2، ص 892 .                                                                     

[19] ـ تاريخ مدينة دمشق، ج 54، ص 294.

[20] ـ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 182.

[21] ـ تاريخ مدينة دمشق، ج 54، ص 292.

[22] ـ تاريخ مدينة دمشق، ج 54، ص 293.

[23] ـ تحف العقول، ص 294.

[24] ـ همان، ص 298.

[25] ـ نگاه كنيد: موسوعه زيارات المعصومين عليهم‏السلام، ج 1، ص 341.

امام علىّ بن حسين عليه‏ السلام

نام و نَسَب امام علىّ بن حسين  عليه‏ السلام:

او امام علىّ، فرزند حسين، فرزند علىّ، فرزند ابوطالب، فرزند عبد المطّلب، فرزند هاشم، فرزند عبد مناف بود.

كنيه آن حضرت: أبو محمّد.

القاب آن حضرت: زين العابدين[زينت عبادت كنندگان]، إمام المتّقين[پيشواى پرهيزكاران]، سيّد العابدين[سرور عبادت كنندگان]، سيّد العبّاد[سرور عابدان]، سيّد الساجدين[سرور سجده‏كنندگان]، زين الصالحين[زينت شايستگان]، المتهجّد [شب‏زنده‏دار]، الزاهد[تارك دنيا]، العابد[بندگى كننده]، البكّاء[بسيار گريه كننده]، السجّاد[بسيار سجده كننده]، ذوالثفنات[صاحب پينه‏هاى پيشانى و زانوها در اثر بسيارى سجده]، حليف القرآن[ملازم قرآن]، و... .

مادر آن حضرت عليه‏ السلام شاه زنان دختر شيرويه فرزند خسرو پرويز، بعضى گفته‏اند: شهربانو دختر يزدگرد فرزند انوشيروان و برخى جز اين را گفته‏اند.[1]

و در وصيّت امام امير مؤمنان عليه‏ السلام به فرزندش حسين عليه‏ السلام در نيكى و احسان به شهربانو آمده كه فرمود: به شهربانو نيكى كن كه خدا از او راضى است و بهترين اهل زمين بعد از تو را براى تو به دنيا خواهد آورد.[2]

 

در كلامى ديگر در باره او فرمود: او مادر اوصياء و نسل پاك (معصوم) است.[3]

ولادت امام علىّ بن حسين  عليه‏ السلام:

پنجم ماه شعبان سال سى و هشت هجرى در مدينه چشم به جهان گشود. و بعضى هفتم شعبان و برخى هشتم شعبان، و برخى جز اين‏ها را گفته‏اند.[4]

از جابر بن عبداللّه‏ انصارى روايت شده كه گفت: در خدمت رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آلهبودم و [امام ]حسين (كودكى) در دامن پيامبر بود كه با او بازى مى‏كرد. پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آلهفرمود: اى جابر! از فرزندم حسين فرزندى به دنيا خواهد آمد كه على نام دارد، چون قيامت برپا شود منادى ندا كند: سرور عبادت كنندگان برخيزد، پس على بن الحسين برمى‏خيزد.[5]

صفات و اخلاق امام علىّ بن حسين  عليه‏ السلام:

از برترين مردم زمانش و نيز با هيبت و مورد تعظيم و تكريم همه حتّى دشمنانش بود.

ابن حجر گويد: و زين العابدين كسى بود كه در دانش و بى‏رغبتى به دنيا و عبادت جانشين پدرش بود، هنگامى كه وضو مى‏گرفت رنگش زرد مى‏شد، علّتش را پرسيدند، فرمود: آيا نمى‏دانى در حضور چه كسى مى‏ايستم؟! و نقل شده در شبانه‏روز هزار ركعت نماز مى‏خواند.[6]

 

و جاحظ مى‏گويد: و امّا على بن الحسين بن على، نديدم خارجى درباره او غير از آنچه شيعه مى‏گويد بگويد، و شيعه مانند معتزلى، و معتزلى مانند عامّى، و عامّى مانند خاصّى، درباره او قضاوت مى‏كنند و كسى را نديدم در برترى او [ بر همه] بگو مگو كند و در پيش بودن او [بر همه] ترديدى به خود راه دهد.

و پسر عمويى داشت كه او را آزار مى‏رساند، حضرت شبانه مى‏آمد و پنهانى به او پول مى‏رساند. او مى‏گفت: على بن الحسين به من سر نمى‏زند، خدا خيرش ندهد، حضرت مى‏شنيد و صبر مى‏كرد. وقتى حضرت از دنيا رفت مستمرى او قطع شد، و او فهميد كه حضرت بوده كه به او كمك مى‏رسانده است.[7]

وقتى در واقعه حرّه اهل مدينه بنى اميّه را از خود راندند، مروان بن حكم [معروف به حمار كه از طرف بنى اميه در مدينه بود] خواست خانواده‏اش را به كسى بسپارد، هيچ كس قبول نكرد، مگر على بن الحسين كه آنان را كنار خانواده خود قرار داد و از آنها پذيرايى كرد.

خانواده‏هاى زيادى را در مدينه سرپرستى مى‏كرد كه آنان نمى‏دانستند چه كسى خرج آنان را مى‏دهد تا حضرت عليه‏ السلام وفات كرد.

هر كس به آن حضرت دشنام مى‏داد حضرت پاسخ مى‏داد: اگر من چنانم كه تو مى‏گويى از خدا مى‏خواهم مرا ببخشايد و اگر چنين نيستم از خدا مى‏خواهم از تقصير تو درگذرد.

آن حضرت غلامان را نمى‏زد، بلكه خطاهايشان را مى‏نوشت، آخر ماه رمضان آنان را جمع مى‏كرد و به اشتباهاتشان اقرار مى‏گرفت آنگاه از آنان مى‏خواست برايش از خدا طلب آمرزش كنند، همانطور كه او از تقصيراتشان مى‏گذشت، سپس
آنان را آزاد مى‏كرد و جايزه مى‏داد.

همواره آن حضرت با همراهانى مسافرت مى‏كرد كه او را نشناسند و شرط مى‏كرد كه در موارد نياز از خدمه كاروان باشد، و مى‏فرمود: دوست ندارم از پيامبر خدا چيزى بگيرم و مثل آن را [به ديگران] عطا نكنم.

هرگاه به سائل چيزى مى‏بخشيد، مى‏فرمود: آفرين به كسى كه توشه آخرتم را به آخرت رساند.[8]

مردى به ايشان گفت: اى فرزند رسول خدا! من شما را به خاطر خدا خيلى دوست دارم.

حضرت عليه‏ السلام فرمود: خدايا به تو پناه مى‏برم كه به خاطر تو دوستم بدارند و تو از من خشمگين باشى... .

از كنيز او درباره او پرسيدند، گفت: مختصر بگويم يا مفصّل؟

گفتند: خلاصه بگو.

گفت: هرگز در روز برايش غذا نبردم، و هرگز در شب برايش رختخواب پهن نكردم.[9]

ابن شهرآشوب گويد: هيچ كتاب زهد و موعظه‏اى را نمى‏شود ديد كه در آن نيامده باشد: «على بن الحسين فرمود» يا «زين العابدين فرمود».[10]

از احتجاجات امام علىّ بن حسين  عليه‏ السلام:

مردى از اهل بصره خدمت على بن الحسين عليه‏ السلام رسيد و گفت: اى على بن
الحسين جدّ تو على بن ابى‏طالب عليه‏ السلام مؤمنان را كشت!

پس اشك على بن الحسين جارى شد آنچنان كه قطرات جا گرفته در كف دست خود را بر ريگزار افشاند، سپس فرمود: اى برادر بصرى! نه به خدا سوگند! على عليه‏ السلام نه مؤمنى را كشت و نه مسلمانى را. آن قوم [كه با او جنگيدند] اسلام نياورده بودند بلكه تظاهر به اسلام كردند و كفرشان را پنهان نمودند و اسلام را ظاهر، پس چون بر كفر خود ياورانى يافتند آن را آشكار نمودند، و آن زن نازا (و ساده يعنى عايشه) و نگهبانان (دين) از آل محمّد عليهم‏السلاممى‏دانستند كه اصحاب جنگ جمل و صفّين و نهروان از زبان پيامبر لعنت شده‏اند و كسى كه دروغ ببندد ناكام [و زيان‏كار] است.

پس پيرمردى از اهل كوفه گفت: اى على بن الحسين جدّت مى‏گفت: برادران ما بر ما تجاوز كردند.

على بن الحسين عليه‏ السلام فرمود: آيا كتاب خدا را نخوانده‏اى: «وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُوداً»[11]؛ «و به سوى قوم عاد برادرشان هود را فرستاديم»، پس آنان هم مثل آنان بودند، خداوند بلندمرتبه هود و همراهانش را نجات داد و قوم عاد را با تندبادى بى‏باران نابود كرد.[12]

سخنان حكيمانه و نصايح امام علىّ بن حسين  عليه‏ السلام :

حضرت عليه‏ السلام فرمود: اى بندگان خدا خداترس باشيد و به اصلاح خود و طاعت خدا و پيروى كسى كه ولايت او را در طاعت خدا پذيرفته‏ايد روى آوريد، اميد است كسى كه در گذشته در راه خدا كوتاهى كرده و حقوق خدا را تباه كرده است پشيمان شود، و از خدا طلب آمرزش كنيد و به سوى او باز گرديد كه او توبه را
مى‏پذيرد و از بدى‏ها مى‏گذرد، و از آنچه انجام مى‏دهيد آگاه است، و از هم‏نشينى گناهكاران و كمك به ستمكاران و همسايگى [و دوستى] با بزه‏كاران بپرهيزيد، از فتنه‏هاى آنان برحذر باشيد و از جولانگه آنان دور شويد.

و بدانيد هر كس با اولياى خدا مخالفت ورزد و متديّن به غير دين خدا شود و از روى خودسرى به نظر خود عمل كند نه به دستور ولىّ خدا در آتشى خواهد بود كه زبانه مى‏كشد، و بدنهايى را مى‏سوزاند كه روح از آن‏ها رفته و بدبختى بر آن‏ها غلبه يافته است، پس آنان مردگانى‏اند كه حرارت آتش را حس نمى‏كنند، و اگر زنده بودند درد حرارت آتش را مى‏چشيدند، و اى صاحبان بصيرت! عبرت بگيريد، و خدا را در برابر هدايتتان سپاس گوييد، و بدانيد نمى‏توانيد از قدرت خدا خارج و به غير قدرت خدا درآييد، و به زودى خدا و پيامبر او عمل شما را خواهند ديد سپس به سوى او محشور مى‏شويد، پس از پندها بهره بگيريد و مؤدّب به آداب انسان‏هاى صالح و شايسته شويد.[13]

و فرمود عليه‏ السلام: همه خيرها در اين است كه انسان خود را [از آلودگى‏ها] نگه دارد.[14]

و فرمود عليه‏ السلام: رضايت به تقدير ناخوشايند بالاترين درجات يقين است.[15]

و فرمودعليه‏ السلام: كسى كه نفس خود را گرامى دارد دنيا در نظرش ناچيز شود.[16]

و فرمودعليه‏ السلام: كسى كه به آنچه خدا قسمت او كرده قانع باشد از بى‏نيازترين مردم  است.[17]

 

از آثار امام علىّ بن حسين  عليه‏ السلام:

امام زين العابدين عليه‏ السلام يادگارهاى ماندگار و شگفت‏انگيزى براى امّت اسلامى بر جاى گذاشته‏اند كه در دو كتاب بزرگ نمايان است:

اوّل آن: صحيفه سجّاديه كه به (انجيل اهل بيت) و (زبور آل محمّد) نيز ناميده شده است، كتابى كه امام عليه‏ السلام در آن با روشى بى‏نظير و بلاغتى ويژه راه روشن متكاملى را فرا روى حيات والاى انسانى نمايان ساخته است.

دوم: رساله حقوق كه امام در آن تنظيم روابط فردى و اجتماعى امّت اسلام را آنچنان بيان فرموده كه عوامل پايدارى و پيشرفت و سلامت را بر ايشان به ارمغان مى‏آورد. و براى آن حضرت عليه‏ السلام آثار ديگرى است كه در كتاب‏هاى شرح حال و سيره او بيان گرديده است.

جهاد امام علىّ بن حسين  عليه‏ السلام:

امام سجّاد عليه‏ السلام در واقعه كربلا كنار پدر بزرگوارش امام حسين عليه‏ السلام حضور داشت، و به روايتى مجروح شد و در جنگ شركت كرد كه خداوند دشمنان را از وى دفع  نمود.[18]

در قافله اسرا، كربلا به سوى شام حركت داده شد و در شهرها و منازل مختلف بين راه شجاعانه ايستاد و پرده از جنايات و ستم‏هاى حاكمان جور برداشت و انحرافات آنان را از اسلام آشكار ساخت .

روايت شده كه يزيد در شام به گوينده‏اى دستور داد به منبر رود و به ساحت امام حسين و پدرش على عليه‏ السلام جسارت كند و بد بگويد [و از معاويه و يزيد تعريف كند]. او به منبر رفت و طبق دستور يزيد سخن مى‏گفت كه امام سجاد عليه‏ السلام بر او
فرياد زد: واى بر تو اى سخنگو!، آيا رضايت مخلوق را به خشم خالق معامله مى‏كنى! جايگاهت پر از آتش باد! سپس از يزيد اجازه گرفت كه منبر رود [و يزيد امتناع كرد پس با اصرار مردم اجازه داد و او] بر منبر رفت و فرمود: اى مردم! خدا به ما شش فضيلت عطا كرد و به هفت چيز ما را برترى داد. به ما دانش و بردبارى و بخشندگى و فصاحت و شجاعت و محبّت در قلوب مؤمنان عطا كرد، و ما را برترى داد به اينكه پيامبر برگزيده حضرت محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از ماست، صدّيق (امّت امير مؤمنان عليه‏ السلام) از ماست، جعفر طيّار از ماست، شير خدا و شير پيامبر (حمزه سيد الشهداء) از ماست، سرور زنان عالميان فاطمه بتول از ماست، و دو سبط اين امّت و سروران جوانان اهل بهشت از ماست، هر كس مرا مى‏شناسد كه مى‏شناسد، و هر كس مرا نمى‏شناسد او را از حسب و نسب خود آگاه مى‏كنم: من فرزند مكّه و منى هستم، منم فرزند زمزم و صفا، منم فرزند كسى كه زكات (ركن خ ل) را با اطراف عبايش حمل كرد، منم فرزند بهترين كسى كه جامه پوشيد و عبا بر دوش گرفت، منم فرزند بهترين كسى كه كفش به پا كرد و پياده ره مى‏پيمود... .

و همچنان خود را معرفى كرد تا صداى مردم به شيون و ناله بلند شد، و يزيد ترسيد كه شورشى به پا شود، از اين رو به مؤذن دستور داد اذان بگويد... .[19]

سخنرانى حضرت عليه‏ السلام در مجلس يزيد از شگفت‏انگيزترين تعهّدات جهادى سياسى در تاريخ اسلام است.

وفات امام علىّ بن حسين  عليه‏ السلام:

آن حضرت در بيست و پنجم ماه محرم الحرام سال 95 هجرى از دنيا رحلت
فرمود، تاريخ‏هاى ديگرى هم ذكر شده است.[20]

 

 

[1] ـ نگاه كنيد: موسوعه زيارات المعصومين عليهم‏السلام ، ج 1، ص 321 ـ 323.

[2] ـ عيون المعجزات، ص 62.

[3] ـ الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 751.

[4] ـ ر.ك: موسوعه زيارات المعصومين عليهم‏السلام، ج 1، ص 323 و324.

[5] ـ مطالب السؤول، ج 2، ص 106.

[6] ـ صواعق المحرقه ابن حجر، ص 200.

[7] ـ عُمدة الطالب، ص 174.

[8] ـ نگاه كنيد: اعيان الشيعه، ج 1، ص 630.

[9] ـ خصال، ص 518 ، ضمن ح 4؛ بحارالأنوار، ج 46، ص 62، ح 19 به نقل از خصال.

[10] ـ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 161.

[11]           ـ اعراف، آيه 65.

[12] ـ احتجاج، ص 312.

[13] ـ كافى، ج 8، ص 16، ضمن ح 2.

[14] ـ 5 ـ تحف العقول، ص 278، بحارالأنوار، ج 78، ص 136، ضمن رقم 3 از تحف العقول.

[15]

[16]

[17]

[18] ـ نگاه كنيد: تسمية مَن قُتل مع الحسين عليه‏السلام مجلّة تراثنا: العدد الثاني ص 150.

[19] ـ مقتل الحسين خوارزمى، ج 2، ص 76 ـ 78، ضمن شماره 32.

[20] ـ نگاه كنيد: موسوعه زيارات المعصومين عليهم‏السلام، ج 1، ص 324 و 325.